چنانکه قبلا گفته شد، مکتب”ولايت فقيه”، برمبنای بررسيهای محقق برجسته آلمانی آغاز قرن حاضر، ريشه اسلامی ندارد، بلکه يک مکتب مذهبی وسياسی يهودی است که بصورت پيغمبران پادشاه يا پادشاهان پيغمبر درتورات شکل گرفته وازآنجا بصورت کلی به اسلام منتقل شده است و بخصوص
درجهان تشيع با هدفهای حکومتی روحانيت شيعه تطبيق داده شده است.1
اين واقعيت که کشوری چون ايران، که تقريبا همه مورخان آنرا بنيانگذار نخستين سيستم واقعی حکومتی درتاريخ جهان دانسته اند، کشوری که هگل ازآن بعنوان اولين حکومت تاريخ ساز جهان و ناپلئون بعنوان سرمشق همه امپراتوريهای بزرگ تاريخ و توين بی بعنوان اولين کشوری که اصل آزادی مذهب و عقيده را وارد حکومت کرد نام ميبرد، درسالهای پايانی قرنی که درآن جهان بشری درراه مبارزه با فاشيسم و ناسيونال سوسياليسم و کمونيسم صد ميليون نفر قربانی داد، و هم اکنون سراسر اين جهان درراه استقرار نظمی دمکراتيک گام برميدارد که سازمان ملل متحد و منشور جهانی حقوق بشر نمايندگان آن در سطح بين المللی هستند، باسيستم حکومتی منحصر بفردی درروی زمين اداره شود که در آن همه افراد جامعه بصورت صغيران شرعی تحت قيمومت يک ولی فقيه قرار داشته باشند و قوانينی بنام قوانين ثابت و تغيير ناپذير الهی برآنان تحميل شده باشد که دردنيای متمدن امروز مطلقا قابل اجرا و شايسته اجرا نيستند، اگر بزرگترين تراژدی
تاريخ سه هزار ساله ايران نباشد مسلما يکی از بزرگترين اين تراژدی ها است.
رژيمی بنام ولايت فقيه که به استثنای کشور ذره بينی واتيکان تنها رژيم حکومتی برسميت شناخته شده جهان امروز است که آخوندان مستقيما برآن حکومت ميکنند وهمه دستگاه های اجرائيه و مقننه و قضائيه آن بطور دربست دراختيار آنان قرار دارد، بهمان اندازه که از ديدگاه موازين حقوقی و اجتماعی جهان حاضرما يک رژيم واپسگرای قرون وسطائی است، ازديدگاه اصالت مذهبی نيز يکی از نااصليترين رژيمهای مذهبی است که تاکنون تاريخ جهان بخود ديده است، وازاين نظر اعتباری بيش ازسيستم مذهبی مورمون ها يا گواهان يهوه
درجهان مسيحی ندارد.
اساس ايدئولژيک ولايت فقيه براين متکی است که دنيای اسلام پس ازدرگذشت بنيانگذار آن ميبايد شرعا بدست خاندان مستقيم او يعنی امامان شيعه اداره شده باشد، وچون اين سلسله امامان درقرن چهارم هجری با غيبت کبرای امام دوازدهم قطع شد، اين امام پيش از غيبت خود بوجب” توقعي” به راويان حديث خود وکالت داد که درتمام دوران اين غيبت” حجت وی باشند بر مسلمين، چنانکه خود او حجت خدا برآنان است”. درفاصله قرون چهارم و دهم هجری، روحانيت شيعه که هنوز نفوذ سياسی نداشت ازاين”ولايت” فقط بصورت حقی که رعايت نشده است سخن ميگفت، ولی دردوران صفوی که تشيع اثنی عشری آئين رسمی کشور شناخته شد اين توافق ميان سلطنت و روحانيت برقرار شد که فقها بعنوان جانشينان برحق امام غايب حق خود را درامر حکومت به پادشاهان اين سلسله تفويض کنند. درعصر قاجار نيز اين سنت عملا برقرار ماند و حتی قانون اساسی مشروطيت ايران دارای متممی شد که که بوجب آن تا ظهور حضرت صاحب الامر علمای دين اين قانون اساسی را درنظارت مستقيم خويش داشتند . اين موضوع پس از فترت بيست ساله عصر رضا شاه، دوباره درسالهای پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد، هرچند که به عقيده برخی ازمفسران معاصر، تقارن اين امر با طرح معروف کمربند سبز از جانب جهان غرب وبا برنامه های نفتی بريتيش پتروليوم امری بکلی اتفاقی بوده است . بهر حال، حوادث بصورتی جريان يافت که با پايان سلطنت دومين پادشاه سلسله پهلوی، برای نخستين بار درتاريخ هزار و چهار صد ساله اسلامی ايران آخوند های شيعه مستقيما حکومت را دردست
گرفتند و تشکيل” اولين حکومت االله درروی زمين” را اعلام کردند.