آغازین بخش از این گفتوشنود، در باب زمانه و کارنامه پرویز ثابتی را در صفحه پیشین تاریخ از نظر گذراندید. اینک واپسین بخش از این مصاحبه را پیشروی دارید.
سمانه صادقی
اشاره کردید که پرویز ثابتی توانست شبکه روشنفکران داعیهدار مبارزه را سرکوب کند. این اقدام چگونه عملی شد؟
چون خصوصیت محفلی داشتند و نتوانسته بودند توده مردم را جذب کنند. نمونه آن سازمان موسوم به مجاهدین بود. پرویز ثابتی در قلع و قمع و جذب آنها موفق بود. حتی پرویز ثابتی در خاطراتش میگوید، مسعود رجوی را من از طریق برادرش جذب کردم! بنابراین وقتی مبارزه در ایران مردمی نشده بود، ثابتی موفق عمل میکرد. اما همین فرد با اوجگیری انقلاب اسلامی و هنگامی که مشخص شد دیگر کاری از دست او برنمیآید، مجبور به فرار شد! ثابتی به چه دلیل، قبل از پیروزی ملت ایران فرار کرد؟ اگر موفق بود که از کشور فرار نمیکرد. ثابتی با فرارش، شکست خود را پذیرفت. شکنجه هم تنها در موارد خاصی میتواند تأثیر داشته باشد. وقتی میلیونها نفر به خیابان بیایند که نمیشود همه را شکنجه کرد. مبارزه وقتی مردمی میشود، هم به لحاظ امکانات و هم به لحاظ مقاومت، شرایط و وضعیت دیگری به خود میگیرد؛ بنابراین در آن زمان، دیگر پلیس مخفی نمیتواند همه ملت را دستگیر کند و از او کاری بر نمیآید. پلیس مخفی، برای دستگیری انسانهای محدود کارساز است. برای پیشتازان، پیشقراولان و کسانی که محافل محدود روشنفکری دارند. پرویز ثابتی واقعاً باید انسان نادانی باشد که تصور کند اراده ملتها را میشود با خشونت شکست داد. در هیچ دورهای از تاریخ نمیتوانید موردی را بیابید که اراده ملتی با خشونت شکسته شده باشد. برعکس وقتی اراده ملتها با خشونت برخورد کند، آنها برای ادامه راه منسجمتر، پایدارتر و مقاومتر میشوند. چون وقتی مبارزه تودهای میشود، مبنایش آگاهی و درک واقع بینانه از شرایط است. درحالی که در گروههای مسلح، مبنا زور و قدرت مادی است. حال درست است که گروه موسوم به مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق میگویند ما آموزشهای ایدئولوژیک هم داشتیم، اما اصل کارشان وجود قدرت سخت است. تنها بسیج ملتها، مبتنی بر قدرت نرم است، یعنی ملتها وقتی به صحنه میآیند که به یک جمعبندی، فهم و آگاهی قانع کننده برسند، ولی در گروههای مسلحی همچون مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، بحث کاملاً فرق میکند. در گروههای مسلح، مبنای شما اتکا به سلاح است، در حالی که در تودههای مردم، مبنا آگاهی و رشد فکری است. بنابراین برخورد سخت با تودههای ملت که مبنایشان رشد فکری است، موجب سرسختتر و مصممتر شدنشان میشود؛ بنابراین نه تنها دیگر از پرویز ثابتی کاری برنمیآید، بلکه خود امریکاییها و سیستم هم میفهمند که اگر مردم را دستگیر کرده و شکنجه دهند، این آزار موجب آگاهی بیشتر مردم از ماهیت سلطنت میشود و دستگاه امنیتی را گرفتارتر خواهد کرد. جامعه مقاومتر و فداکاریاش بیشتر میشود. در واقع هرچه شما برخوردهای سختی با تودههای ملت - که مبنای به صحنه آمدنشان آگاهی است- داشته باشید، موجب رشد نهضت مردم خواهد شد. به همین دلیل است که امروز صهیونیستها در فلسطین دچار بحران جدی هستند. چون آنها در برابر توده مردم، جز شکنجه کار دیگری نمیتوانند انجام دهند. پرویز ثابتی هم مثل صهیونیستها غیر از شکنجه کار دیگری بلد نبود تا انجام دهد. آنها تمام تصورشان این است که میتوانند اراده ملتها را با مشت آهنین شکسته و خرد کنند، در حالی که این تصور باطلی است و تاریخ هم بطلان این رویکرد را به ما ثابت کرده است. منتها اینگونه افراد، فهمی جز این نمیتوانند داشته باشند. این انسانهای نژادپرست، دیگران را برابر با خود نمیدانند به همین دلیل در مورد آنها کار نظری و فکری نمیکنند. آنها فقط و فقط زبان خشونت را برای انسانهای دیگری که پستتر از خود میدانند، به کار میبرند. مثل اینکه شما از رژیم آپارتاید انتظار داشته باشید تا با سیاهپوستان برخورد نرم کند. آنها هرگز چنین کاری نمیکنند، چون آن رژیم سیاهپوستان را انسان نمیداند! این دو نگاه متفاوت است؛ بنابراین پرویز ثابتی نمیتواند در مواجهه با ملتها، رهاوردی داشته باشد. به همین دلیل هم امریکاییها، آن زمان با ریاست او بر ساواک مخالفت کردند ولی امروز که پرویز ثابتی را به صحنه میآورند، حتماً برای مردم و به ویژه جوانان ما پیام بسیار مهمی دارد. مهم به این دلیل که غرب، دوباره به جمعبندی رسیده که باید با ایران با مشت آهنین برخورد کند! این به معنی آن است که غرب، در مواجهه با نظام اسلامی درمانده شده است و دوباره دارد به طرف خشونت و ترور میرود. در حرکتهایی که چند ماه پیش در کشور داشتیم، چرا خشونت هم در بیان و هم در رفتار، در اوج خودش بود؟ بهخاطر آنکه غرب دچار بحران است و میخواهد سریع به نتیجه برسد. اگر از طریق کار فکری و فرهنگی جواب گرفته بود که خشونت را دنبال نمیکرد. وقتی خشونت را دنبال میکند، یعنی دچار بنبست شده است. عرض کردم که صهیونیستها هم در ایران دچار بن بست هستند، هم در فلسطین و هم در سایر نقاط جهان؛ بنابراین به طرف خشونت میروند که از این بن بست خارج شوند، در حالی که این روش بنبستشان را گستردهتر، جدیتر و شدیدتر خواهد کرد، چراکه این خشونت به دلیل ضعف و تنگنا اعمال میشود.
جالب اینجاست در خاطراتی که از پرویز ثابتی منتشر شده، او مدعی است که از نقاط ضعف حکومت پهلوی گفتنیهای زیادی دارد، اما به دلیل امکان سوء استفاده جمهوری اسلامی از آن، فعلاً آنها را منتشر نمیکند! این ادعا را چگونه عیارسنجی میکنید؟
شما از یک عنصر برجسته اطلاعاتی که به شدت نسبت به سلطنت متعهد است، انتظار دارید حرفی درباره نقاط ضعف و سیاهکاریهای آنها بزند؟ معلوم است که این انتظار غلطی است. ثابتی از جنایات بسیاری مطلع است. ساواک خیلی از جنایاتش را اصلاً مکتوب نمیکرد، به هیچ وجه. امروز ما بسیاری از جنایات ساواک را در اسنادش نداریم، یا افرادی را که برای این جنایات به کار میگرفتند. ما به طور قطع میدانیم که فاجعه سینما رکس را ساواک انجام داد. نه حالا فقط سینما رکس، مثلاً جنایت مشهد را. چون هنوز از ایام پیروزی انقلاب اسلامی فاصله نگرفتهایم، اشاره به این نکته مفید به نظر میرسد. چند ماه قبل از پیروزی انقلاب در مشهد، ساواک چند تن از ارتشیان را کشت، بدنهایشان را قطعه قطعه کرد و در پادگان مشهد به نمایش گذاشت. همان روزی که مردم داشتند تظاهرات وسیعی میکردند. برای اینکه احساسات ارتشیها علیه مردم را تحریک کند. ساواک به دستور شاه، چند تن از ارتشیها را واقعاً مثله کرده و در پادگان به نمایش گذاشته بود تا بگوید مردم این کار را کردهاند! آنها هم با تانک از روی زنانی که بعضاً بچه حمل میکردند، رد شدند! تعداد زیادی از زنان، زیر چرخهای تانک رفتند. خودشان گزارش دادند که حدود هزارنفر کشته شدند. الان فکر میکنید، میتوانید سندی در باره این قضیه پیدا کنید؟ هرگز ساواک اینها را مکتوب نمیکرد. فقط بین خودش و شاه، اینگونه قضایا بهصورت شفاهی وجود داشت. ۱۷ شهریور هم اینطور بود. همه اینها کارهای حساب شدهای بود که موجب درگیری در جامعه ایران شود. جنایاتی که هر کدامشان، چندصد نفر را به خاک و خون کشید. سینما رکس ۴۰۰ نفر کشته داشت، چندصدنفر در ۱۷ شهریور به خاک و خون کشیده شدند. اینها جنایات پشت صحنهای بود که طراحیاش را ساواک انجام میداد. اما کمترین نشانهای از اینها باقی گذاشتند. بیتردید پرویز ثابتی همه اینها را میداند، اما انتظار دارید که او اینها را بگوید؟ معلوم است که نمیگوید.
به نظر شما آیا پرویز ثابتی در ۴۴ سال اخیر با سرویسهای خارجی از قبیل امریکا، انگلیس و اسرائیل همکاری دارد؟
قطعاً، تردید نکنید. همانطور که اشاره کردم، ثابتی عامل صهیونیستهاست. مگر یک عامل اطلاعاتی صهیونسیم، میتواند در ایران چند سال کار اطلاعاتی انجام دهد، بعد به همکاریاش پایان داده و به خارج از کشور برود؟ پاسخ کاملاً روشن است. ثابتی به عنوان یک بهایی تشکیلاتی، تربیت شده صهیونیستهاست. مگر به لحاظ عقلی امکان دارد که چنین سرمایهای برای صهیونیستها در خارج از ایران عاطل و باطل بگردد؟ معلوم است که چنین نیست. پرویز ثابتی مجموعهای از تجربه و اطلاعات است. اگر به همکاریاش ادامه ندهد، قطعاً او را میکشند. اگر عنصری که دارای اطلاعات گسترده است، پیوندش را با سیستم اطلاعاتی قطع کند، نابودش خواهند کرد. در سازمان سیا هم وضعیت همینطور است. اگر یک عنصر برجسته سازمان سیا بخواهد پیوندش را با سازمان قطع کند، قطعاً از بین میرود. در خیلی از این فیلمهایی که بر اساس داستانهای واقعی امریکا درست میشود، حتماً دیدهاید که وقتی عنصری میخواهد جدا شود، فوری دستور قتلش را میدهند. ثابتی هم عنصری است که اطلاعات بسیاری درباره دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل در ایران دارد. برنامهها و کارهایشان را در ایران میداند. ثابتی مطلع است که آنها در ایران چه کردند. اطلاعات پنهانشان را بهخصوص در مورد تجزیه طلبی در ایران میداند. این اگر در خارج از کشور ارتباطش را حفظ نکند، در یک حادثه سر به نیست میشود! ضمن آنکه خود ثابتی به عنوان یک بهایی انگیزه دارد تا همچنان علیه ملت ایران کارش را ادامه دهد. اینکه میبینید در سن ۸۵ سالگی همچنان انگیزه دارد، به همین دلیل است. وقتی در این سن انگیزه دارد، قطعاً در ۲۰ یا ۳۰ یا ۴۰ سال پیش هم داشته و در اوایل انقلاب نیز به طریق اولی داشته است که بیاید و اقداماتی را انجام دهد تا خیزش عظیم ملت ایران را سرنگون کند. نه ثابتی که همه ساواکیهای برجسته، چنین پیوندی با سرویسهای صهیونیستی داشتند. صهیونیستها تلاش کردند تا شعبان جعفری را با آنکه هیچ نداشت و به او بیمخ میگفتند، در اسرائیل نگه دارند. به او زورخانه هم دادند! چرا، چون در کودتای ۲۸ مرداد نقش داشت. به او امکان ادامه کار دادند تا اگر مجدداً خواستند در ایران کودتا کنند، یک آدم لمپن مانند او بتواند مجدداً فعال شود. در قضایای تجمع نیروهای آریانا در مرز ایران و ترکیه، شعبان جعفری همانگونه که در خاطراتش میگوید، مرتب بین اسرائیل و آریانا پیام رد و بدل میکند! بنابراین وقتی شعبان جعفری - که بیمخ به او لقب داده شده است- برای اسرائیلیها خیلی مهم است، حساب کسی مثل پرویز ثابتی معلوم است. جالب است بدانید آنقدر صهیونیستها تنفر برانگیز هستند که حتی شعبان هم با وجود آنکه کلی امکانات به او میدهند، آنجا نمیماند، به امریکا میرود و در امریکا میمیرد. با این همه و قطعاً برای اسرائیلیها یک عنصر مهم است. شعبان با آنکه یک آدم چاقوکش است، ولی صهیونیستها از او نمیگذرند و برای کار اقدامات اخلالگرایانه در مسائل ایران، به گونهای روی او هم حساب میکنند. حال با ملاک قرار دادن شرایط موجودی مانند شعبان، میتوانید وضعیت ثابتی را حدس بزنید.
به نظر شما آفتابی شدن افرادی، چون پرویز ثابتی در تجمعات ضد انقلاب در امریکا و اروپا، به خاطر خوشبینی کشورهای خارجی به بازگشت پهلوی و تغییر نظام اسلامی است؟
البته آنها خوشبین نیستند، منتها باید برای خالی نبودن عریضه، حرفی بزنند و اقدامی انجام بدهند. میدانند که ملت ایران، هرگز به عقب برنمیگردد. اگر به گذشته برگردید، به وضوح در خواهید یافت که هیچگاه دو نفر آدم روشنفکر، اما بیمحتوا، تأثیری در میان ملت ایران و در طول تاریخ هم نداشتند. حالا اگر در مقطعی هم توانستند حرکتی ملی را سرکوب کنند، این به دلیل ضعفهای داخلی ما بوده است. مثلاً اگر امریکاییها و انگلیسیها توانستند ۲۸ مرداد بیافرینند، به دلیل ضعفهای رهبریت نهضت بود. رهبریت نهضت دقت نکرد و هوشمندیهای لازم را به کار نگرفت. اعتمادهای بیجا به وعدههای غرب و به خصوص امریکا داشت. این مسئله باعث شکست شد، و الا این نبود که ملت ایران به پری آژدان قزی رئیس بدکارههای تهران و شعبان بیمخ اعتماد داشته باشد یا اینها ملت ایران را نمایندگی کنند. این واقعاً خیلی بیشرمی است که ما بگوییم اینها نمایندگان ملت ایران بودند. امروز هم همینطور. آن خانمی که افتخارش این است که کاملاً عریان شده، این فرد نماینده ملت ایران است؟ معلوم است که نیست. کما اینکه پری آژدان قزی هم که رئیس زنان بدکاره تهران بود و در کودتای ۲۸ مرداد نقش محوری داشت، او هم ملت ایران را نمایندگی نمیکرد. از قضا ثابتی به خوبی میداند که امروز چه کسانی ملت ایران را نمایندگی میکنند. کسانی نمایندگی مردم را میکنند که هر تهاجمی را مردانه پس زدند. اینها نمایندگان واقعی ملت ایران هستند. یعنی هر تهاجمی را و هر کودتایی را و هر عملیات نظامی را مردانه پس زدند و در برابرش ایستادند. او بهتر از هرکسی این را میداند، ولی در عین حال غرب با بحران مواجه است و باید کاری انجام دهد. اگر ما از این مقطع عبور کنیم، دیگر غرب با ما هیچ کاری نمیتواند بکند! یعنی ما اگر تحریمهای غرب را بیتأثیر کنیم، غرب چه کار دیگری میتواند با ما کند؟ هیچ راهی برایش نمیماند. الان نقطهای است که باید با تمام توان به صحنه بیاید. همه ثابتیهایشان را هم به صحنه بیاورند. این بهترین فرصت را برای شما رسانهایها ایجاد میکند که مردم را آگاه کنید. یعنی استیصال غرب را به نمایش دربیاورید. نه صرفاً با تبلیغات (چون معمولاً مطبوعاتیهای ما از این شیوه استفاده میکنند)، باید با تحقیق و مستند جنایات منافقین در عراق را درآورد. با مردم عراق و کردهای این کشور صحبت کنید که چه جنایاتی را نسبت به مردم انجام دادند. صرف نظر از مردم عراق، حتی نسبت به خود ایرانیان چه رفتارهایی داشتهاند، ولی متأسفانه تا همین الان از دستگاه قضایی سؤال کنید که چند پرونده شکایت بینالمللی از منافقین درست کرده یا چند پرونده شکایت از پهلویها را سامان داده است؟ شما الان میدانید که دودمان پهلوی، دقیقاً چقدر پول و سرمایه ملی را از ایران خارج کرده است؟ چون هیچ پروندهای نیست و روند قضایی را طی نکرده است که به لحاظ حقوقی، کاملاً مستدل و محکم باشد. در آن سالهای اول، آقای بنی صدر به پاناما، لیستی از پولهایی که شاه برده ارائه میدهد، چیزی حدود ۳۱ میلیارد دلار. بنیصدر به عنوان وزیر اقتصاد، به پاناما لیست میدهد که اموال ملت ایران را که شاه به سرقت برده است، برگردانند. لیستی از اموال ارائه نمیدهد، بلکه مقدار دلاری را که از ایران خارج کرده است ۳۱ میلیارد برمیشمارد. بنیصدر این مبلغ را هم به بیبیسی میگوید. کدام دادگاه تشکیل شده که پهلویها را محاکمه کنیم که ۳۱ میلیارد فقط پول و نه جواهرات و نه اشیای عتیقه و کلی چیزهای دیگر از اموال عمومی را از کشور خارج کردهاند. متأسفانه وقتی چنین نمیکنید، آنها مجدداً آفتابی میشوند و به زبان میآیند. بعد هم موجب میشود که آنها ادعا کنند ما از ایران هیچ چیز نبردهایم! شما اصحاب مطبوعات، باید تحقیق و پیگیری کنید و آن را از مسئولان و نهادهای مربوطه بخواهید؛
و کلام آخر؟
ملت بزرگ ایران در فراز و فرودهای دهههای گذشته، با فراهم آوردن فرصت برای اندیشیدن و تأمل در رخدادها، خطرات جدی را پشتسر گذاشته است. در دهه ۶۰ علاوه بر استفاده از گروههای تروریستی، حتی ارتش سری ناتو علیه ایران فعال شد و ظرفیتهایی را از ایرانیان گرفتند که جایگزین ساختن آنها محال بهنظر میرسید، اما «هویت»، رهاشدنی نیست. تحرکات دشمن عمدتاً در جنگ تمامعیار رسانهای تجلی مییابد و واقعیتهای صحنه محوریت ندارد، زیرا برای اولین بار در تاریخ ارتباطات، حجم خبرسازی در رسانههای خارجی خاص، متمرکز بر ایران است و هیچ رخداد دیگری را پوشش نمیدهند، حتی علاوه بر تبلیغ و ترویج گروههای تروریستی، به آموزش اقدامات تروریستی نیز میپردازند. متأسفانه بهنظر نمیرسد که نمایندگیهای سیاسی ایران در اروپا به وظایف خود در پاسخگویی به خلافواقعگوییهای رسانههای مورد پشتیبانی نژادپرستان صهیونیست عامل باشند، در غیر این صورت با استفاده از فرصتهای قانونی پاسخگویی، بهخوبی میتوان مخاطبان این رسانهها را با واقعیتها آشنا کرد. تبلیغات پرحجم رسانههایی با منشأ خارجی (اعم از مجازی و غیرمجازی)، بیش از آنکه بر فضای داخل کشور تأثیر گذارد، توهم را بر جریانات مختلف خارج کشور حاکم ساخته است، زیرا اینگونه القا شده است که زمینه کسب موقعیت برای آنان در ایران بهکمک بیگانه فراهم است. نزاع الواتگونه آنان در خیابانهای پاریس و لندن برای همگان شوکآور و درسآموز بود.