یادداشت یک روزنامه افغانستانی در مورد "احمدینژاد" را بخوانید. آن قدر زیبا و عمیق و با ظرافت او را توصیف کرده که شاید کسی تاکنون کمتر از این زاویه به او نگریسته باشد. هم به برادرانِ افغان بيشتر امیدوار شدم و هم این که گویا ناظران خارجی بهتر و دقیقتر لایههای پنهان ما را میبینند تا خود ما!
*پدیده احمدینژاد*
احمدینژاد پدیده غریب و - هم هنگام - آشنایی است. رفتار او در چَشمِ بسیار کَسان، یادآورِ برخوردِ خَشن و توهینآمیزِ یک جوانِ بسیجیِ تفنگ به دست، در برابر شهروندان محترمی است که چنان تحقیر میشوند که دیگر جهان را نمیفهمند. شَأنِ اجتماعیشان، ارج فرهنگیشان و مَنِش و سلیقه شان، لگدکوب میشود، به زندگیِ خصوصیشان، تجاوز میشود و دستگاهِ تبلیغاتی، مُدام -از در و دیوار- جار میزند که باید شکرگزار باشند که در کشورشان این «معجزه هزاره سوم» رخ داده است!
"احمدینژاد" حاشیه را بسیج میکند تا مرکز قدرت را تقویت کند، مردمِ مُستمَند را به دنبالِ ماشینِ خود میدَوانُد و آنان میدَوَند! در حالی که به عابرانِ دیگر، تَنه میزنند و هیاهو و گَرد و خاک میکنند. محمود احمدینژاد از تبار آن سلاطینی است که مُدام در حالِ جهادَند. او خزانه مرکز را تهی میکند، تا سَرحَدّات را نه آباد، بَل از نو تصرف کند و به حلقه ارادَت درآوَرَد. او مهندسِ نظام است، اما نه از آن مهندسانی که در ابتدای حکومت اسلامی در خدمتِ مُلّاها درآمدند تا سازندگی کنند و معجزه -پیوند ایمان و تکنیک- را به نمایش بگذارند. در ابتدا "تکنیک" در خدمتِ "ایمان" بود. در مورد احمدینژاد، "ایمان" خود امری تکنیکی است. او رَمّالی است که داکتر-مهندس شده است. در ذهن او "جِن" و "اتم"، "معجزه" و "سانتریفیوژ"، "معراج" و "موشک" در کنارِ هم ردیف شدهاند! احمدینژاد به همه درس میدهد. او خَتمِ روزگار است. در مجلس آخوندی هم درسِ دین میدهد. پیش لوطی هم عَنتربازی میکند!
"احمدینژاد: ترکیبی از "رذالت" و "سادهلوحی" است. او مجموعهای از بدترین خصلتهای فرهنگیِ ما را در خود جمع کرده، به این جهت، بسی خودمانی جلوه میکند:
دروغ میگوید و ای بسا صادقانه. غلو میکند، زرنگ است و تصور میکند هر جا، کم آوردی، میتوانی از زرنگیات مایه بگذاری و جبران کنی! در وجودِ همه ما قدری "احمدینژاد" وجود دارد و درست این، آن بخشی است که وقتی با آزردگی از عقبماندگیمان حرف میزنیم، از آن ابراز نفرت میکنیم.
امّا آن هنگام نیز که لاف میزنیم و خود-شیفتهایم، باز این وَجهِ "احمدینژاد"یِ وجودِ ماست که نمود مییابد. "احمدینژاد"، تحقیر شدهای است که خود، تحقیر میکند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد!
به موضوعِ نفرتاش که مینگرد، میپندارد مَبعوث شده است تا او را از ضَلالت نجات دهد! جَلّ الخالق!
"احمدینژاد" نماینده سُنَّتی است جَهشکرده به مُدرنیته. او مَظهَرِ عقبماندگیِ مدرن ما و مُدرنیَّتِ عقبمانده ماست!
او اعلامِ ورشکستگیِ فرهنگ است. "احمدینژاد" نشان فقدان جِدیّتِ ماست. آن زمان که در قم گفت، "هاله نور" او را در بر گرفته، حق بود که حُجَجِ اسلام، این حُجّت را، جدی گیرند، عَمّامه بر زمین بکوبند، سینه چاک کنند و لباس، بر تَنِ او بَردَرَند تا تکّهای -به قصد تبرک- به چنگ آورند! آن زمان که از دستیابی به "انرژی هستهای" در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مكتبها و دانشگاهها تعطیل میشدند!، حق بود بر سَر دَرِ آموزش و پرورش، مینوشتند: «این خرابشده، تا اطلاع ثانوی تعطیل است!» و آموزگاران، -از شرم- رو نَهان میکردند! "احمدینژاد" از ماست. طرفدارانِ او نیز هَموِلایتیهایِ ما هستند. میانِ "احمدینژاد" با گروهی از رهبرانِ اپوزیسیون، فرقِ چندانی نیست! در روشنفکری ایرانی هم، نوعی "احمدینژادیسم" وجود دارد.
آن جایی که یاوه میگوید و در عینِ غیرجِدّی بودن، سخت جدی میشود.
در وجودِ "چپ افراطیِ ایران"، از دیرباز "احمدینژاد"ی رخنه کرده است مِنهای مذهب، یا با مذهبی که گفتار و مَناسکِ دیگری دارد. افسرانِ "لوسآنجلس" هم، همگی مقداری "احمدینژاد" در درون خود دارند.
"احمدینژاد" نشاندهنده جنبه «مردمیِ» جمهوری اسلامی ایران است، جنبهای که اکثرِ منتقدان، آن را نمیبینند...!، زیرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسیدهاند و از همدستیها و همسوییهای دولت و جامعه غافلاند
اکنون همه چیز با "تقلب" و "کودتا" توضیح داده میشود. تقلبی صورت گرفته، که ابعادِ آن را نمیدانیم.
امّا برای این که نیروی "پوپولیسمِ فاشیستیِ دینی" را نادیده نگیریم، لازم است همه تحلیلها را بر "تقلب" و "کودتا" بنا نکنیم. رای "احمدینژاد" یک میلیون هم باشد، باید ریشه اجتماعیِ "فاشیسمِ دینی" را جدی بگیریم.
در سرزمینی كه سایه آدم های كوچك، بزرگ شد، آفتابِ آن سرزمین، رو به غروب است!
هیچ "سرمایهای" همچون "خِرَد" و هیچ "تهیدستی" بالاتر از "نادانی" نیست؛ من برای نبرد با تاریکی، شمشیر نمی کشم، چراغ میافروزم!