عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز
اشاره: چرا موساد برخلاف تصور رايج درصدد تشكيل و تقويت گروه هاي مبارز اسلامگرا و جهادي در منطقه خاورميانه بوده و هست و چرا آن را با روي كار آوردن خميني در ايران كليد زد؟ براي شناسايي رد پاي آن، مي بايست شناختي دقيق و تاريخي از وقايع چند دهه گذشته و مهمتر از همه، روند تحولاتي داشته باشيم كه اسرائيل براي در كنترل گرفتن شان، بدنبال راهكارهايي عملي جداي از اظهارنظرهاي رسمي و ظاهري بوده است.
طرح مسائل از منظر اسرائيل: از چند دهه پيش تحليلگران اسرائيلي و موساد كه درگير جنگ با كشورهاي عربي گشتند، متوجه شدند كه اسرائيل از مشكلي براي فلسطينيان تا حد مشكلي براي كشورهاي عربي و حتي اسلامي افزايش يافته است و اين طبيعي نمي نمود، مگر آن كه ريشه هايش بدرستي شناخته شوند. همراهي خواسته هاي ديني و ملي گرايانه و نژادي (به شكلي پنهاني) با هم بر عليه يك عامل خارجي به نام اسرائيل كه همه مشكلات مردم خاورميانه به آن لولو نسبت داده شود، كمي غيرعادي مي نمود! پس اسرائيل نياز داشت تا دشمني ديگر را در منطقه بسازد تا به عنوان دشمن عربي شناخته شود و همزمان طيف تندروهاي مذهبي و تكفيري را چنان قدرت بخشد كه ساير گروه هاي اسلامي ميانه رو و گروه هاي فلسطيني صلح طلب را از صحنه بيرون كنند. مسئله دوم، در تمامي جنگ هاي كشورهاي عربي با اسرائيل خود را نشان داد. كشورهاي عربي با كمك حاكمان نظامي از چنان اقتداري برخوردار بودند كه مي توانستند به فراتر از مرزهاي شان بيانديشند و دست به اقدامات نظامي زنند. پس راهكار موثر تنها در ايجاد تشنج و درگيري مذهبي و قومي در اين كشورها بود تا چنان سرگرم مشكلات داخلي شان باشند كه اگر هم بخواهند نتوانند به مشكلات خارجي و عربي بپردازند. در اين راه، تقويت گروه هاي تندروي اسلام گرا بايد در دستور كار قرار مي گرفت تا گريبان حاكمان عرب را بگيرند. مشكل سوم، از سويي اسرائيل به سبب فقدان منابع نفتي و انرژي داراي منابع مالي زيادي نبود و با وجود كمك هاي كشورهاي غربي، آن به هيچ وجه قابل مقايسه با درآمدهاي سرشار نفتي كشورهاي عربي نبود. اين عاملي مهم بود كه موجب مي شد، اسرائيل نتواند در روند توسعه، خود را به كشورهاي عربي برساند. پس نياز به يك كشور براي نفوذ داشت تا كليه خواسته هاي خويش را از طريق آن اعمال كند. كشوري سرشار از منابع انرژي كه بتوان از طريق تسلط يك تيم امنيتي، چنان آن را بچاپد و مسئولان اش را در اين چپاول شريك ساخت، كه هيچ كس نداند، درآمدها چقدر بوده كه تازه در كجاها هزينه شده است. از ديگر سوي، همزمان با برنامه ريزي حساب شده مي شد، آن كشور را به عنوان تهديدي جدي براي اعراب مطرح كرد و آن را چون لولويي جايگزين اسرائيل ساخت. از ميان كشورهاي هدف سه گزينه مي شد مطرح كرد: ايران، تركيه و ارمنستان. آنان غيرعرب بودند و سابقه جنگ هاي زيادي نيز در تاريخ شان با اعراب داشتند، اما ارمنستان كه زير چتر اتحاد جماهير شوروي بود و بسيار ضعيف، تركيه فاقد منابع نفتي و انرژي بود، اما ايران گزينه اي از هر نظر عالي به نظر مي رسيد. به ويژه كه ايران شيعي مي توانست با كمك موساد در اين كشورهاي عربي و بين گروه هاي اسلام گرا، درگيري هاي مذهبي را دامن زند و متقابلاً اسلام گرايان سني نيز ناگزير به واكنش بودند كه خود بر تقويت اين درگيري ها و از دست رفتن اقتدار ملي كشورهاي عربي مي افزود، يعني ايران عملاً پازلي شد كه همزمان درگيري مذهبي را در خاورميانه تشديد مي كرد و حاكمان عرب را گرفتار مسائل داخلي مي ساخت و هم منابعي سرشار از پول و انرژي را كه اسرائيل فاقد آن بود، در اختيارشان مي گذاشت.
نقاب كشيده مي شود: اسرائيل در همان نخستين سال هاي تشكيل متوجه شد كه براي تحقق اهداف اش در منطقه اي كه با اكثريت مسلمان با آن روبروست؛ منطقه اي آنقدر حساس كه قرن ها سابقه جنگ هاي مذهبي را بين اديان مختلف داشته است، نمي تواند با يك گزينه و آن هم سياستي كه مهرهاي اصلي آن روي صحنه آشكار باشند، مدت زيادي حساب باز كند و خيلي زود آن كارت ها مي سوزند و او مي بايست با چندين سناريو سياست تثبيت و حتي گسترش مرزهايش را در پيش گيرد؛ سياستي به شدت دوگانه و با نقاب دشمن كه چه بسا بدون اين كه خود بدانند اهداف مورد اسرائيل را تأمين كنند. آن ها قرار نبود چون ياسر عرافات و برخي سران كشورهاي عربي به شكلي علني در يك دستشان اسلحه و در دست ديگرشان شاخه زيتون رو كنند. آنان قرار بود كه در هر دو دستشان شاخه زيتون و در دستان به ظاهر دشمنان شان، اسلحه قرار دهند تا از هر دو سو منافع شان تأمين شود و تاوان هايش تنها نصيب دشمنان شان شود.
اين براي اسرائيل و به خصوص تندروهاي اسرائيلي كه بدنبال جاه طلبي هاي خود و به خصوص شكل دهي به جنگي در منطقه كه به باورشان در كتب مقدّس پيش بيني شده، بودند تازگي نداشت و شريعت محوران تندرو يهودي در كشورهايي كه به زور مجبور به تغيير دين مي شدند، دريافتند كه با تظاهر به ديني ديگر و با اتكاء به آراي تعصب آميز و تقويت شان در اديان ديگر مي توانند هم به راحتي در آن مذهب به مراتب بالاي فقهي نفوذ كنند و هم رقبا را از صحنه بيرون كنند و سپس با تغيير محتوا و روح آن دين به شريعت يهود عملاً ضربه اي به اين اديان بزنند كه هيچ شمشير زوري توانايي آن را نداشت. اساساً شريعت نه در نزد مسيحيان بود و نه اصل در صدر اسلام و چند قرن بعد توسط يهوديان، مسائل فقهي و اجازه صدور حكم خدا توسط يك فقيه – به عنوان حكم شرعي- به عنوان بدعتي ناپسند و حساب شده، ظاهر مي شود كه آنان وارد اين اديان كردند تا به خيال خود هر چه بيشتر به آن ها ضربه بزنند و شريعت يهود را با نام مسيحيت و اسلام گسترش دهند. تقيه كه در اسلام تنها به مفهوم اذعان به چيزي در لفظ كه در قلب بدان ايمان ندارند، اما فرد تنها بر اثر شكنجه ناگزير به بيان آن شده، در اسلام آمده بود، با ورود فقه يهودي با ماسك فقه اسلام به روح دروغگويي، رياكاري و مكر تغيير ماهيت داد؛ يعني روح همان رفتاري – تظاهر به ديني ديگر و رياكاري- كه فقهاي يهودي براي ويران سازي ديني ديگر اختيار مي كردند و خالي از اشكال ديده كه هيچ حتي ثواب مي دانستند.
با تشكيل موساد، اين راهكار نخستين نسخه آن سازمان بود كه پيش از آن در دوره نازي ها نيز امتحان خود را پس داده بود. در دوران جنگ سرد، در حالي كه آمريكا سعي مي كرد در خاورميانه همچون ساير نقاط جهان به گروه هاي چپ و كمونيست نفوذ كند، اسرائيل در پي نفوذ در گروه هاي اسلامي و فلسطيني بود. آمريكا با حكومت هاي نظامي توانسته بود در مقابل نفوذ كمونيست ايستادگي كند، اما طرح موساد به عنوان "كمربند سبز" دين را سدي موفق تر مقابل نفوذ ماركسيست و پيوستن كشوري ديگر به جرگه بلوك شرق معرفي كرد، و پذيرش اين طرح بزرگترين اشتباه آمريكا در خاورميانه در قرن گذشته بود. موساد به خوبي و با روشي كاملاً دوگانه در گروه هاي انقلابي اسلام گرا و فلسطيني نفوذ كرد. مهره هاي او به سرعت در اين سازمان ها در مراتب بالا نفوذ كرده و ارتقاء مي يافتند، چون بيش از سايرين، مواضع ضد اسرائيلي و ضد يهودي مي گرفتند و پيش از اين كه منتظر بمانند كسي به ايشان انگ جاسوس بزند، خود ديگران را متهم مي ساختند و در صورت لزوم به شيوه اي كاملاً مرموز آنان را به قتل مي رساندند و علني به گردن اسرائيل مي انداختند. از طرفي، چون دوره ديده هاي موساد بودند، معمولاً طرح هاي شان پخته تر از طرح هاي ابتكاري ساير اسلامگرايان بود و چند طرح تروريستي و بمب گذاري كه از منظر اسلام گرايان متعصب و ساده، موفقيت به شمار مي آمد، هم آنان را در كارهاي اطلاعاتي كارا نشان مي داد و هم گروه هاي فلسطيني را بيش از پيش در نظر افكار عمومي جامعه جهاني منزوي مي ساخت و كشور فلسطيني را به افق هاي دورتر عودت مي داد.
اسرائيل از اين طريق مي توانست در مواقعي كه توسط جامعه جهاني و به خصوص سياسمتداران ضد جنگ آمريكا – همچون كارتر، كلينتون و اوباما- تحت فشار براي توافق صلح با فلسطينيان بود، خواسته هاي جاه طلبانه خويش را از طريق جنگ تأمين كند، اما نه جنگي كه او آغازگر يا عاملش شناخته شود، بلكه جنگي كه توسط تندروهاي اسلامي و فلسطيني در قالب طرح هاي نفوذي هايش در اين گروه هاي تروريستي و بعضاً سازمان هاي امنيتي و اطلاعاتي برخي از كشورهاي خاورميانه به راه افتاده باشد. آن گاه هم جنگ طلب طرف فلسطينيان و اعراب شناخته مي شدند و اسرائيل در مقابل به جامعه جهاني و متحدان غربي مي گفت كه ديديد فلسطينيان خواهان عملي صلح نيستند و علاوه بر آن به مرزهاي خود وسعت مي داد و گفتگوي صلح با شرايط جديد بر سر مناطق جديد صورت مي گرفت.
طرح كمربند سبز برژينسكي: موساد بايد طرحي مي داد كه منافع اسرائيل را تعقيب كند و در خلاف جهت حكومت نظاميان ملي گرا در منطقه بوده و هم به نوعي نظر آمريكا و انگليس را به عنوان آلترناتيوي جايگزين تأمين مي كرد؛ به گونه اي كه آن را مانعي قوي تر در مقابل نفوذ كمونيست در منطقه بپذيرند. طرح كمربند سبز يهودي كهنكار برژینسکی – كه بخش بزرگي از سردرگمي هاي كارتر در سياست خارجي به خاطر طرح هاي رندانه او بوده است كه كارتر را بازي داده- اين گونه متولد شد. از آنجايي كه موساد در تمام دوران جنگ سرد به سبب نفوذي كه بين كمونيست هاي يهودي داشت و بزرگترين منبع اطلاعاتي و امنيتي بلوك غرب در بلوك شرق بود، طرح هاي آن، هم به سبب شناخت بيشتر از وضعيت امنيتي و اهرم هايي كه مي تواند جلوي نفوذ كمونيسم را بگيرد، دست بالا را داشت و هم غرب تا حدي ناگزير بود كه اولويت هايش را با توجه به طرح هاي امنيتي موساد برگزيند.
طرح كمربند سبز موساد از اين قرار بود كه براي مقابله با كمونيسم در سطح اجتماعي مي بايست از اهرم باورهاي مذهبي و اسلامي در خاورميانه استفاده كرد. دولت هاي ملي گرا با وجود اقبال هاي اوليه، در بلندمدت توان مقابله و رقابت با تئوري هاي ماركسيستي را ندارند و آن ها توسط كادرهاي سازمان يافته چريكي و حزبي چپ سقوط مي كنند و كشور را براي هميشه به كمونيست ها واگذار مي كنند. در حالي كه، گروه هاي مذهبي و جهادي تا سر حد مرگ مقابل كمونيست ها مي ايستند و از چنان نيروي قهري برخوردارند كه حتي وقتي همه تلاش هاي دموكراتيك براي نجات كشور ناكام بماند، با قدرت استبداد ديني، كشور را به هر قيمتي كه شده در مقابل نفوذ كمونيسم حفظ مي كنند. اما نكته آن بود كه موساد پشت نقاب طرح كمربند سبز بدنبال مشكلات خود در خاورميانه بود و اصطلاحاً در اين آش بدنبال نخود خود مي گشت و حاضر بود آن را به بهاي قرباني شدن حكومت هاي دموكرات در خاورميانه كه سهل است، حتي به قيمت جنگ عالم گيري ديگر پيش ببرد؛ چنان كه سياستمداران اش به كراّت به آمريكا خاطر نشان مي سازند، آنان بر سر منافع و امنيت اسرائيل با هيچ كس معامله نمي كنند.
دو دوزه بازي موساد در جنگ سرد: شايد پيشبرد چنين هدفي به شكلي رندانه و آن هم در مشاركت با كشورهاي غربي، باورش براي برخي از خوانندگان مشكل باشد، اما واقعيت آن است كه موساد به كمك سازمان هاي ضد امنيتي كه بر سازمان هاي امنيتي كشورها در دوران جنگ سرد تسلط داشت و مديريت مي كرد، مدتي بود كه طرح هايي حتي جاه طلبانه تر را پيش برده بود. موساد در تمام مدتي كه وانمود مي كرد، جاسوسي يكجانبه براي غرب و آمريكا بوده، يك جاسوسي دو طرفه را دنبال مي كرد و سري ترين اطلاعات و پيشرفت هاي نظامي در كشورهاي غربي تنها و تنها از طريق موساد به اتحاد جماهير شوروي سابق انتقال مي يافت و پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي حالا همين دودوزه بازي را با چين و آمريكا انجام مي دهد و به همين سبب است كه تا قبل از فروپاشي، تكنولوژي چين در حد كپي برداري از شوروي بود، اما حالا تكنولوژي آن كپي برداري از پيشرفته ترين علم و صنعت بلوك غرب است كه باز توسط موساد از غرب به چين انتقال مي يابد. پوتين كه در دوران جنگ سرد، جاسوسي در آلمان شرقي سابق بود، اخيراًً اشاره كرد كه سرّي ترين اطلاعات مربوط به سلاح هاي هسته اي بدون مبالغه چمدان چمدان از آمريكا به بلوك شرق مي آمد. كساني كه اندك اطلاعاتي از كارهاي امنيتي داشته باشند مي دانند كه محال است يك دانشمند بتواند اطلاعات سرّي را در دوران جنگ سرد، آن هم در آمريكايي كه قوي ترين سرويس هاي جاسوسي دنيا را دارد و پروژه هاي بسيار كم اهميت تر زير ذربين نيروهاي امنيتي و ضد امنيتي هستند، اطلاعاتي به يكي از بلوك ها ارسال كند، مگر اين كه آن اطلاعات توسط خود سرويس هاي امنيتي و ضدامنيتي معتمد منتقل شده باشد. هژموني آمريكا كه مبتني بر مديريت غيرمتمركز است، در نهادهاي امنيتي نيز همواره پس از آموزش و سازماندهي نيروهاي امنيتي، كارها را در هر كشور به همان سرويس مربوطه موكول مي كرد و سرويس اطلاعاتي كشور متبوع، ساليانه گزارشي كلي از فعاليت هايش را به سي. آي. اي ارسال مي كنند و براي استراتژي ها و راهكارهاي لازم برنامه مي گيرند. درست همچون ايران دوران پهلوي كه ساواك، كارهاي امنيتي در داخل كشور را صورت مي داد، و گزارشي ساليانه به سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا مي فرستاد. موساد به سبب نفوذي كه ميان يهوديان مخفي كه در مهمترين اركان احزاب كمونيست و نهادهاي امنيتي اتحاد جماهير شوروي و اروپاي شرقي داشت، به عنوان سرويس جاسوسي اي كه آمريكا و سرويس هاي جاسوسي غرب، اطلاعات شان را از آن بگيرد، پذيرفته شده بود. موساد نيز از اين فرصت بيشترين بهره را برد و تحت عنوان جلوگيري از نفوذ اطلاعات محرمانه و فوق سري دو بلوك –كه درحقيقت خودش عامل و آمر آن بود- سرويسي را پيشنهاد داد كه بر سرويس هاي امنيتي و اطلاعاتي اين كشورها مديريت داشته باشد تا جلوي جاسوسان نفوذي و دوجانبه را بگيرد. سرويس هاي ضد اطلاعات جنگ سرد را با اين توجيه و تنها پس از آن به وجود آوردند و در ايران توسط شخص فردوست شكل گرفت (برخلاف تعجب و تصور شخص شاه در اواخر عمر، فردوست برحسب تصميم شخصي به شاه خيانت نكرد، بلكه او تنها دستورات موساد را اجرا مي كرد و گرنه سر به نيست مي شد). به همين سبب بود كه فردوست در خاطرات اش مي گفت كه اين اواخر نيروهاي امنيتي ايران ديگر به آمريكا و انگليس نمي رفتند، بلكه به اسرائيل مي رفتند. چون ساواك به عنوان سرويس اطلاعاتي كشور قبلاً تشكيل شده بود و حالا سرويس ضد اطلاعاتي كشور قرار بود آموزش ديده و سازماندهي شود تا بر ساواك كنترل و مديريت داشته باشد، چون ضد اطلاعات كه كارش با سرويس هاي امنيتي دشمن بود، تجربه اش را موساد در دوران جنگ سرد داشت كه در هر دو بلوك نفوذ داشت، از اين سبب آمريكا و بلوك غرب را متقاعد كرده بود كه آموزش و سازماندهي اين سرويس ها را خودش برعهده بگيرد. آن هم چه مديريتي!؟ آن قدر كارا كه با ديدن دوره هاي براندازي و ضد براندازي، نارضايتي هاي مردمي در ايران را چنان مديريت كند كه ساواك را بيكاره ساخت.
توطئه مهندسي انقلاب توسط موساد: مهندسي موساد در انقلاب 57 ايران آنقدر حساب شده بود كه دقيقاً به كليدي ترين رهبران شان زمان داده بودند كه براي 15 سال آينده است و رهبران انقلاب نيز به مبارزان پيش از انقلاب دقيقاً همين را مدام قول مي دادند و تكرار مي كردند و جالب تر اين كه دقيقاً هم همين طور شد و سر 15 سال انقلاب ايران پيروز شد!؟ شما كجاي تاريخ سراغ داريد كه انقلاب را برنامه ريزي زمانمند كنند؟ اين پروژه است كه زمانبندي مي شود، نه انقلاب! مثل بهار عربي كه همه را غافلگير كرد و بيش از همه اسرائيل و موساد را. اين هم سندي ديگر بر همكاري هاي پيش از انقلاب اسلام گرايان ايران با موساد:
«خانم بن دوید همسر یکی از رهبران یهودی اسرائیل و یکی از روحانیون بسیار متدین کلیمی که با خمینی 15 سال قبل از انقلاب ایران در تماس و رابطه بود. از آنجايي كه اين مقام بلند پایه اسرائیلی فوت کرده بود، لذا همسرش خانم بن دوید به دیدار خمینی در فرانسه می رود. البته خانم بن دوید به خاطر یک دیدار دوستانه به فرانسه و دیدن خمینی نرفته بود، بلکه از طرف دولت اسرائیل و (شخص مناخیم بگین) نخست وزیر اسرائیل به دیدار خمینی می رود.
خانم بن دیوید پس از بازگشت از دیدار با خمینی به اسرائیل در طی یک گزارش به دولت اسرائیل و شخص نخست وزیر (مناخیم بگین) اعلام می کند که حذف خمینی برای اسرائیل سودمند نبوده، بلکه برعکس وجود خمینی می تواند فواید بسیاری برای اسرائیل به همراه داشته باشد و . . . (و با توضيحات اين مقاله مي فهميم كه آن سود پشت نقاب چه بوده است).
خانم بن دیوید در سال 1980 یعنی بعد از انقلاب 1357 با یک پاسپورت فرانسوی وارد ایران و تهران می شود؛ حتی درست همان زمانی که ایران درگیر جنگ با عراق بود و ایران وارد معاملات خرید اسلحه از اسرائیل شده بود، ایرانیان کلیمی که از ایران گریخته بودند، بسیاری از آنها به ایران بازگشته و آنانی که اموالشان مصادره شده بود، اموال خود را پس گرفتند و ظاهراً این اقدامات پیرو توافق های بین ایران و اسرائیل انجام گرفته بود.
جیمی کارتر قبل از بحرانی تر شدن اوضاع حکومت شاه و در ابتدای شروع حرکت انقلابیون در ایران از اسرائیل خواسته بود که خمینی را ترور و حذف کنند، اما شاه ایران كه ابتدا با انجام این طرح موافق بود، در نهايت با آن مخالفت کرد و مانع کار شد».
امروز فاش شده كه مقامات اسرائيل طي تماس مستقيم تلفني با شخص شاه، او را به شدت از اين كار منع كردند و شاه نيز چون خودش دوره ديده امور امنيتي نبود و فردوست را براي اين كار گمارده بود، اگر با فرودست كه آن زمان به او چون چشمان اش اطمينان داشت، مشورت مي كرد، همان پاسخي را دريافت مي كرد كه روساي موساد به فردوست دستور داده بودند، يعني منصرف ساختن وي از فكر ترور.
بد نيست بدانيم كه در سال های پایانی حکومت شاه، روابط ایران و اسرائیل به سردی گراییده بود که دلایلی داشت. اسرائیل از بیماری شاه آگاه بود و دولتمردان اسرائیل اعتقاد داشتند که بیماری او بر روی تصمیمات سیاسی وي تاثیرگذار بوده است و شاه با همه نوع تصميمات اسرائيل و آمريكا موافق نبود و این اسرائیل و دولتمردان آن را نگران کرده بود. در سال 1977 در اولین ماهی که مناخیم بگین نخست وزیر اسرائیل شد، او به ملاقات شاه می رود و پس از بازگشت در یک جمع خصوصی دلتمردان یهودی مدعی می شود که شاه از لحاظ فکری و تصمیم گیری دچار مشکل شده است.
از دلایل دیگر اختلاف میان شاه و اسرائیل، صلح شاه با عراق بود. در سال 1977 شاه درگیر صلح با عراق بود که این مسأله برای اسرائیل زیاد جالب نبود. اسرائیل موافق صلح بین ایران و عراق و ملاقات شاه و صدام در الجزایر نبود. اسرائیل و عراق دو دشمن سرسخت برای هم بودند و اسرائيل مي خواست كه عراق همواره مشغول درگيري هاي مرزي خود با ايران باشد و نتواند همچون جنگ هاي گذشته اعراب و اسرائيل به اعراب كمك كند؛ به خصوص كه تنها واحدهاي زرهي عراق بودند كه توانستند جلوي پيشروي بيشتر نيروهاي اسرائيلي در ارتفاعات جولان را بگيرند. با انقلاب ايران نيز كه ديديم، جنگ ايران و عراق شروع شد و قرار بود تا رفع فتنه از جهان هم ادامه يابد كه ظاهراً حضور و دخالت آمريكا در جنگ نفتكش ها با فشارهاي اقتصادي مانع تداوم بيشترش شد.
حالا ما مي دانيم كه در اواخر حكومت شاه، گروهي از مذهبيان با هماهنگي نهادهاي امنيتي به تبليغ مي پرداختند و طيفي از گروه هاي تندروي مذهبي توسط سرويس هاي امنيتي براي ترورها و خرابكاري ها به عنوان ابزار دست شان كار مي كرد –كه مدارك همكاري شان را با سرويس هاي امنيتي زمان شاه هر از گاهي يكي از گروه ها بر عليه گروه ديگر، تهديد به افشاسازي مي كند- و چنان مديريت چند دهه از ساواك بر كشور خنثي شده بود كه تنها مي توانست كار يك تيم امنيتي حرفه اي تر و بالاتر و مسلط باشد كه طي 15 سال بر كل كشور اشراف پيدا كرده بود. كارتر خطرناك ترين رئيس جمهور آمريكا براي تندروهاي اسرائيل شمرده مي شد و اسرائيل در قالب طرح تسلط دوگانه به كمك برژنيسكي بايد او را هدايت يا به عبارتي بهتر، گمراه مي ساخت. در طرح تسلط دوگانه، شما بايد به دوستان نزديك و به دشمنان تان نزديك تر باشيد. از اين سبب، در هر انتخابات و براي هر حزب و رئيس جمهور آمريكا همواره تعدادي مشاوره و برنامه ريز كاركشته اي كه منافع اسرائيل را دنبال كنند، لازم بود تا مهندسي كارها را عملاً از دست رئيس جمهور خارج ساخته و در دست خود گيرد. برژينسكي آن يهودي كهنه كاري بود كه قرار بود تا پيش از به قدرت رسيدن خميني در ايران، او را از طريق پالاس هاي غلط، يك نوانديش دموكرات براي كارتر جلوه دهد و وقتي كه موساد آن را به قدرت رساند، ديگر دير شده است و حتي اقدامات قهري كارتر را نيز مي شد، باز از طريق سيگنال هاي متناقض و سردرگم خنثي كرد. چون اسرائيل كه نمي توانست براي به قدرت رسيدن ملاها در ايران پول هزينه كند و براي مهار ارتش هم به حمايت آمريكا نياز داشت، پس برژينسكي چكاره بود و او با متقاعد ساختن كارتر به روي كار آمدن دولتي دموكرات كه به دامن كمونيست سقوط نكند، ملاها را تنها در جوار حكومت جلوه داد. اين بود كه هم توانست زماني كه خميني در فرانسه بود، كمك مالي لازم را از كارتر بگيرد و هم براي خلع سلاح ارتش تا سرنگوني كامل، توافق آمريكا را كسب كند.
پس پازل اسرائيل داشت تكميل مي شد. از يك سوي، موساد مي خواست از طريق تقويت گروه هاي تندرو مذهبي و اسلامي در خاورميانه چنان موجب تضعيف قدرت هاي ملي شود كه توان فراتر رفتن از مشكلات داخلي شان را نداشته باشند، چه رسد كه به جنگ با اسرائيل روي آورند. براي اينكار هم كافي بود كه دولت هاي ملي گرا را به عنوان مقدمه رشد و به قدرت رسيدن كمونيست ها معرفي كرد تا خط زدن شان در دستور كار قرار گيرد. ديديم كه دقيقاً پس از آخرين جنگ اعراب و اسرائيل كه مصادف است از با ظهور و گسترش گروه هاي مذهي تندرو، چنان اعراب با مشكل اين گروه هاي تندروي مذهبي و جهادي از يك طرف و ايران به مثابه تهديدي جدّي به جاي اسرائيل مشغول شدند كه نه تاكنون نتوانستند هيچ جنگي را عليه اسرائيل ترتيب دهند (بلكه اين اسرائيل بوده كه خودش جنگ هاي تحت برنامه ريزي اش را به ديگران تحميل كرده) بل ايران عملاً جايگزين اسرائيل به عنوان دشمني واقعي اعراب شده است. از سويي ديگر، اسرائيل بايد مي توانست با تسلط امنيتي بر نهادهاي كشوري ثروتمند و سرشار از منابع انرژي، مديريت چپاول آن ها را به گونه اي برعهده مي گرفت كه كسري هاي خود را جبران مي كرد و اين نياز به حاكميتي فرادولتي داشت كه مي بينيم دقيقاً از ابتداي انقلاب تاكنون بر تمامي كارهاي اقتصادي ايران حاكميتي وراي قدرت دولت ها وجود داشته است و آنچنان چپاول و تاراجي بر همه اموال عمومي از نفت و گاز گرفته تا خاك و آثار باستاني در كشور رواج دارد كه تنها از يك سازمان امنيتي زالو صفت برمي آيد كه به كشوري ديگر تعلق داشته باشد. فقدان منابع انرژي در سرزميني كه كشور اسرائيل در آن مستقر شد، گلايه اي بود كه سياستمداران اسرائيل مدام در آن سال ها تكرار مي كردند. از ديگر سو، اسرائيل مي توانست با نقاب كمربند سبز بر نهادهاي امنيتي ساير كشورهاي خاورميانه، آن هم با توافق آمريكا نيز تسلط يابد؛ آن گاه آمريكا براي تنظيم سياست هايش در خاورميانه، ناگزير به مراجعه به اسرائيل است و مشكلات اش را از آن طريق مي تواند حل كند و هر كجا كه سياست هاي آمريكا با منافع اسرائيل سازگار نبود، اين آمريكا باشد كه ناگزير به چشم پوشي باشد. آن هم با مواضع ضد آمريكايي و ضد اسرائيلي تند مي بايست ديگران را از صحنه بيرون كرد. و خلاصه اسرائيل براي نفوذ در گروه هاي اسلامي سنتي در كشورهاي عربي با اين مشكل مواجه بود كه چون مديريت شان مبتني بر كاريزما و بنيان گذاران قديمي بود، نفوذي هاي اسرائيل نمي توانستند به خوبي در بالاترين جايگاه هاي رهبري شان ارتقاء يابند و ساختارشان مثل سابق حفظ مي شد و تغيير چنداني نمي كرد، پس اسرائيل بايد گروه هاي تازه اي از جهاديان و نيروهاي ضد اسرائيلي تأسيس مي كرد كه كنترل افسار تحجر و تعصب كورشان در اختيار اسرائيل باشد و هر موقع اراده كرد، از آن ها به عنوان سگ گيرنده استفاده كند و هر جا مناسب ديد، قلاده را بگيرد؛ اينك اسناد از صورت محرمانه خارج شده نشان مي دهند كه دقيقاً رابط بين معاملات ايران با آمريكا – مثل گروگان هاي دستگير شده توسط نيروهاي مورد حمايت ايران در لبنان و آزادي شان- اسرائيل بوده است. دقيقاً ديديم كه گروه هاي تازه تأسيس پس از انقلاب ايران چنان گروه هاي قديمي را پشت سر گذاشتند كه امروز به سختي نامي از جنبش امل مي شنويم و اسامي بسياري از گروه هاي اخوان المسلمين منطقه را كه سابقه اي خيلي قديمي تر از گروه هاي تازه تأسيس مورد حمايت ايران دارند، تازه در بهار عربي است كه مي شنويم و تو گويي آنان منحل شده بودند! از اين طريق اسرائيل در مقابل آمريكا مي ايستد و از آن باج مي گيرد، اما با تاوان هاي كشور ايران!؟ حيله اي كه حتي به فكر شيطان هم نمي رسد!
كارهاي اجرايي و عملياتي موساد: چنان كه فردوست در خاطرات خود نيز كه در پس از انقلاب به چاپ رسيده، آورده است، آنان تيم هاي اطلاعاتي خود را براي دوره هايي چون ضدبراندازي و خط خواني و غيره را اين اواخر سلطنت پهلوي، ديگر به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آن ها به اسرائيل مي رفتند و شاخه موساد در ايران با نام زيتون فعاليت داشت. چنان كه فردوست مي گويد، ام. آي. 6 و موساد برخلاف سي. آي. اي كه دستگاهي عريض و طويل امنيتي در قالب شبكه هاي گسترده و مرتبط با هم مي ساخت، تمايلي به اين ساختار سازماني نداشتند و آنان تيم هايي در قابل هسته هاي مستقل و غير مرتبط و حتي غيرمطلع از هم مي ساختند. به همين سبب فردوست مي گفت، برخلاف شبكه هاي ديگر جاسوسي، او از بسياري از هسته هاي مستقل موساد در ايران خبر نداشت و حتي اين هسته ها نيز از همديگر مطلع نبودند و مستقيم از اسرائيل دستور مي گرفتند! اين اختفاء به همراه نفوذي هايي كه در گروه هاي اسلامي پيش از انقلاب فرستاده بودند، باعث شد تا موساد جايگزين سي. آي. اي در سازمان هاي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي بعد از انقلاب ايران شود. به خصوص كه سازمان ضد اطلاعات و دفتر اطلاعات ويژه رژيم نيز كه توسط فردوست مديريت مي شد، بر سازمان ساواك و ساير نهادهاي امنيتي تسلط كامل داشت و فردوست به كمك ضد اطلاعات دوره ديده در موساد توانسته بود، ساواك را بيكاره و كاملاً ناتوان سازد. فردوست كه از جواني به عنوان دوست و حتي برادر ناتني شاه توسط رضا شاه به اروپا براي تحصيل فرستاده شده بود، از سال 1338 سرپرست دفتر اطلاعات ويژه شاه بوده و در مورد فعاليت مقامات عاليرتبه مملكت از جمله اعضاء خاندان سلطنتي به شاه گزارش ميداد. او بر تهيه گزارشات روزانه به شاه در مورد رويدادهاي مهم، برداشت از منابع كابينه و دفاتر دولت در داخل و خارج نظارت داشت و از سال 1341 تا 1352 به عنوان قائم مقام ساواك و از 20 فروردين 1352 به عنوان رئيس دفتر ويژه شاه فعاليت ميكرد. در سال 1354 فردوست به رياست سازمان بازرسي شاهنشاهي منصوب شد. او در خاطرات اش شروع رسمي همكاري با ام. آي. 6 را از 1338 ذكر كرده، اما شواهد نشان از پنهان سازي او دارد و اسنادي كه از حالت محرمانه خارج شده اند، مي گويند كه او از همان نوجواني در اروپا براي ام. آي. 6 در مورد شاه و ارتباطات او با ديپلمات ها و افسران آلماني همكاري مي كرده است!؟ درست است، همان كه شاه و خانواده اش به او اطمينان كامل داشتند. فردوست در حقيقت رابط شاه با آن آلماني ها بود و خود نيز بدون اطلاع شاه، همه چيز را به سازمان امنيتي انگليس گزارش مي كرد. وقتي مدتي بعد انگليس ها كه پي به رابطه رضا شاه با آلماني هاي بردند، او را كنار گذاشتند، ولي پسرش را جانشين اش كردند، ماجرا كمي سخاوتمندانه مي نمود، اما اينك كه مي دانيم، مهمترين تماس ها با آلماني ها از طريق شاه صورت گرفته بود، باور نكردني مي نمايد! همه چيز حل شده به نظر مي رسد، وقتي فردوست را به عنوان مهره اي كليدي براي انگليس كه همه نهادهاي امنيتي شاه را در كنترل داشته و شاه روي صحنه و فردوست مهره اصلي پشت صحنه بود، وارد صحنه سازيم. بي شك انگليس نمي توانست به راحتي شخصي را پيدا كند كه دوباره از كودكي با شاهي جديد دوست شده و اعتماد او را جلب كند و سپس براي جاسوسي از او برايشان آموزش ديده و مهمتر از همه، براي كنترل همه نهادهاي امنيتي و اطلاعاتي رژيم دوره هاي مديريت ديده باشد.
از سويي ديگر، كمك گرفتن از فردوست براي دوران انقلاب بسياري ناشيانه و كودكانه مي نمايد، اما بايد دانست كه وقتي بسياري از نيروهاي جوان انقلاب نسبت به توانايي اداره كشور پس از انقلاب توسط خودشان بسيار خوش بين بودند، در مقابل انقلابيون باتجربه تر و به خصوص آيت الله خميني و مهندس بازرگان بدان اعتقادي نداشتند. چنان كه در ابتداي انقلاب در كارها و مسئوليت هاي دولتي بسياري از آنان را نگمارده و اصطلاحاٌ براي كارآموزي فرستاده بودند. مسائل امنيتي بسيار پيچيده تر است و به همين دليل بود كه آيت الله خميني به آنان گفته بود، شما نمي توانيد حتي يك نانوايي را اداره كنيد. پس كارهاي امنيتي به فردوستي داده شد كه مدعي بود ملي گرايي است كه از فساد پهلوي بيزار است و يك شبه توبه كرده تا دربست در خدمت نظام و مملكت باشد!!
پنداري، بسياري حتي از وجود فردوست در نهادهاي امنيتي خبر نداشتند و هر كس خبري در اين مورد مي داد، به عنوان توطئه استكبار جهاني محكوم مي شد، اما ماجرا از طرف يكي ديگر از استكبارهاي جهاني لو رفت! ماجرا از این قرار بود که شوروي نیز از طریق سفیر تام الاختیار خود در ایران یعنی وینوگرادوف در ملاقات های هفتگی که وی برای مدتی با آیت الله خمینی داشت توانست رهبر انقلاب را متقاعد کند از کمک های اطلاعاتی شوروی استفاده نماید و به این منظور یکی از افسران عالیرتبه کا گ ب بنام میتروخین که مسئول بخش خاورمیانه سازمان اطلاعاتی شوروی بود، برای ارائه این خدمات تعیین شد و این شخص اطلاعاتی را به ارگان های اطلاعاتی ایران ارائه می دهد. میتروخین در سال ۱۹۹۲ به انگلیس پناهنده شد و مشخص گردید که یک جاسوس نفوذی انگلیس در کا. گ. ب بوده و یکی از دلایل عدم موفقیت شوروی در بدست گرفتن سیستم اطلاعاتی ایران نفوذی بودن وی بوده است. جیمز بیل می نویسد: «او (کوزیچکین) لیستی شامل نام چند صد نفر از ماموران شوروی در ایران به بریتانیایی ها داد». بی درنگ، ام. آي. 6 و سیا اطلاعاتی را که کوزیچکین به آن ها داده بود، به سازمان اطلاعات و امنیت ایران رد کردند: «اطلاعات کوزیچکین به مراجع قدرت ایرانی سپرده شد. آنان بیش از 1000 نفر از اعضای حزب توده را دستگیر کردند که بسیاری شان پیشتر تحت نظر بودند. نورالدین کیانوری از 1945 تماس هایی با ماموران شوروی داشته است، در میان دستگیر شدگان بود. یورش به حزب توده در 1362 فروپاشی چپ ایران را یکسره کرد». شوروی نيز در مقابل بلادرنگ نقش فردوست را در سازمان اطلاعات ايران افشاء مي كند.
وقتي طرح جوش كه ترورها و بمب گذاري هاي انقلابيون را در دستور كار داشت، مي رفت كه فردوست و تيم ضد اطلاعات و دفتر ويژه اطلاعات كه برخلاف ساواك تقريباً سالم حفظ شده بودند و طرح اجراي اين پروژه با آنان بود، لو رود، اما آنان دوره ديده هايي كار آزموده بودند و به سرعت مظنونان را سر به نيست كردند و به حساب برخي ديگر از انقلابيون گذاشتند تا رقابت ها بر سر قدرت و بدبيني هاي ناشي از تمايلات مختلف ايدئولوژيك گروه هاي انقلابي به نبردي مسلحانه و علني تبديل شود. اين بازي آنان تاكنون ادامه دارد. به عبارتي، تيمي كه حاكميت دوگانه را از ابتداي انقلاب در دستور كار داشته و به شكلي بسيار رندانه و موفق عملي ساخته است، هيچ يك از تيم هاي روي صحنه آمده و از صحنه بيرون رفته انقلابيون و مقامات و مسئولان نيست، بلكه تيمي است كه پشت تمامي اين جريانات و حتي منطق حاكم بر اين تعويض چهره ها خفته است و تا زماني كه از يكي از آنان حمايت مي كند، شما آن طيف و جريان را قدرتمند تصور مي كنيد، ولي همين كه از پشت آنان خارج شود و در پشت گروهي ديگر قرار گيرد، در همه جا، آن گروه و طيف را قوي و كساني را كه سال ها سابقه حكومتي و حتي اطلاعاتي داشته اند، مي بينيد به راحتي كنار گذاشته مي شوند و هيچ كاري نيز از دست شان ساخته نيست!؟ چون قدرت از آنان نبوده و نيست و از تيمي است كه نقاب بر چهره زده و پشت جريان هاي ديگر قرار دارد و چون آهنربايي به هر سويي كه مي رود، كشش قدرت نيز با او تغيير مي كند و جريانات روي صحنه تغيير مي كنند.
تيم ضد اطلاعات فردوست به سرعت تيم اطلاعاتي از انقلابيون براي سازمان هاي اطلاعاتي حكومت درست كرد، اما آنان بازيچه هاي او و تيم حرفه اي ضد اطلاعاتي زيردست فردوست بودند كه خواسته هاي تجويزي موساد را توسط تعدادي مقام اطلاعاتي ارزشي كه به سختي سوادي در حد ديپلم داشتند، اجرا مي كردند؛ يعني همان طرحي كه در اواخر سلطنت پهلوي فردوست براي ساواك ايران داشت و افسران تحصيل كرده را از ساواك بيرون كرد. چون آنان تحليلگر نمي خواستند تا برايشان مزاحم شود، بلكه تعدادي دست به فرمان مي خواستند تا با چند حكم شرعي و فقهي هر كار و حتي جنايتي كه آنان مي خواهند بكنند: وضوء بگيرند، بعد شكنجه دهند! اعدام كنند، سپس وقيحانه پول تير بگيرند!! و دست به هر جنايتي بزنند تا نظامي كه اسلامي خوانده مي شود، حفظ شود!!!
اما طيف هاي سياسي و انقلابي سر كار آمده نيز به هيچ وجه بي گناه و مقصر نيستند، و آنان براي كارهاي ضد انساني و ضد اسلامي تحليلگران موساد و فرمان هاي ضداطلاعات فردوست، حكم هاي حكومتي و مجوزهاي شرعي صادر كردند!؟ بسياري از آنان از حذف و ترور فيزيكي و شخصيتي همرزمان و دوستان سابق شان به خود نيامدند تا عوامل پشت پرده را بشناسند و از فرصت خالي شدن صندلي ها و پست ها بهره بردند تا نوبت به خودشان رسيد كه آن گاه فرياد برآوردند: اي واي اسلام و انقلاب در خطر است و دارد انحراف اتفاق مي افتد!؟!
پس از قتل هاي زنجيره اي كه تيم زير كنترل موساد از وزارت اطلاعات خارج شد و به سپاه و قوه قضاييه رفت و تنها پس از آن، سپاه را به هيولايي بدل كرد كه همه نهادهاي ديگر را به راحتي مي بلعد! ما همگي مي دانيم كه نظاميان موقع جنگ بيشتر از هر زماني قدرت مي گيرند، اما سپاه در زمان جنگ بيشتر يك نيروي مردمي بود و اصلاً كشور را تسخير نكرده بود و هرگز تا اين حد گسترش در همه نهادهاي غيرمرتبط نكرده بود، اما دقيقاً برعكس، سپاه مدتي پس از جنگ و مشخصاً درست پس از ورود اين تيم موساد و بعد از قتل هاي زنجيره اي به رشد هيولاوار و بي مرزش به همه حوزه هاي كشور جامه عمل پوشاند. نخست پاسداران و سرداران تا حدي ارزشي و مردمي را تحت اين عنوان كه با دولت ها و مقامات انقلابي سابق رابطه دارند، و كاملاً در خدمت ولايت نيستند، كنار گذاشته شدند و مهرهاي خود را به جايشان نشاندند. روش هاي آن ها همواره اين بوده كه به وسيله طيفي از انقلابيون، طيفي ديگر را كنار بزنند و مقامات و مسئولان شيفته خدمت نيز سريع به عنوان مترسك و عروسك روي صحنه برايشان اين نقش را بازي كرده اند؛ البته آنان كه حذف شدند، ستون پنجم، ضد انقلابي، فتنه گر، ضد ولايت و جاسوس و خود فروخته و بي بصيرت بودند، كه طبيعي است و همواره طي انقلاب ريزش بوده كه از قرار معلوم حالا رسيده به علي و حوضش!! چون تيم نقاب بر چهره، خواسته هاي خود را از طريق طيفي از انقلابيون و نيروهاي اطلاعاتي – روي صحنه- پيش مي برد، هر موقع كه مصلحت تشخيص دهد، تا آن ها را كنار بزند، پرونده هاي بدشان را كه خود مديريت كرده و در اختيار دارد، رو مي كند تا مستندات هم جاي شكي براي تعدادي ساده لوح و غيرمتخصص حكومتي نگذارد. پيش از قتل هاي زنجيره اي سخن از رفتن وزارت اطلاعات در كارهاي اقتصادي بود و شروع نيز شده بود، اما به محض اين كه پس از لو رفتن قتل هاي زنجيره اي، اين تيم از وزارت اطلاعات بيرون كشيده شد و وارد سپاه شد، طرح رفتن سپاه در كارهاي اقتصادي به جاي وزارت اطلاعات عملي گشت. در كنترل گرفتن نبض اقتصادي و سپس فرهنگي كشور توسط سپاه نيز با هماهنگي كامل بالاترين مقامات نادان حكومتي با توجيه گرفتن كارهاي اقتصادي از مفسدان و انقلابيون اشرافي سابق صورت گرفت. مي بينيد چقدر راحت تعدادي روضه خوان و نظامي و شبه نظامي ساده لوح را بازي مي دهند و در ظلم ها و جنايت هايشان شريك مي سازند!؟
دلايل مخالفت رهبران ايران با هر نوع مذاكره با آمريكا: موساد به هيچ وجه حاضر نيست تا ايران با هر كشوري به خصوص آمريكا به طور مستقيم رابطه داشته باشد تا مبادا از اين دو دوزه بازي اي كه براي منافع خود راه انداخته و نام استراتژي انقلابي و تهاجمي و ضد سازش بر آن مي نهد، سر در آورد. او همچون ماجراي ايران -كنترا مي خواهد هم واسطه و هم دلال خود باشد. تيم نقاب نيز از ابتداي انقلاب تمامي افسراني را كه به آمريكا تمايل داشتند و فردوست در خاطرات اش از آن ها نام مي برد، به سرعت و بدون اين كه اطلاعات ارزشمندي به انقلابيون دهند، فله اي اعدام مي كند؛ افسراني كه به محض دستگيري با تعجب گفته بودند كه آنان با انقلاب همكاري كرده اند و اعلام بي طرفي نيز كرده اند كه انقلاب پيروز شد و فردوست به آنان چنين قولي داده بود. اما آنان نمي دانستند كه هر نمايشي چندين پرده دارد و همه بازيگران تا آخرين صحنه حضور نخواهند داشت و نوبت خروج آنان براي هميشه فرا رسيده بود. قرهباغی در خاطرات اش، عدم همكاري ارتشيان در روزهاي آخر را به علت همبستگی پنهانی شان با «کمیته امداد امام» ذكر مي كند. تيمسار ربیعی در دادگاه گفت که از ۱۸ بهمن به انقلاب پیوسته بود. خسروداد چند روز قبل، طي دیداری كه با آیتالله طالقانی داشت، اعلام همبستگی با انقلاب کرده بود. وی چند ساعت بعد از اعلام بي طرفي ارتش، خود را به ستاد آیتالله خمینی در مدرسه رفاه معرفی کرده و بازداشت میشود. او چهار روز بعد اعدام شد. تیمسار مقدم نيز پس از همکاری کوتاهی با دولت موقت توسط خلخالی اعدام میشود. اين نظاميان كه چه از تحصيلكردگان در آمريكا بودند كه پست هاي نظامي پهلوي را بر عهده داشتند؛ همچون تيمسار ربيعي و خسروداد و چه از افسران انقلابي بودند، همچون سپهبد قرني كه سابقه كودتايي شكست خورده را براي آمريكا در زمان پهلوي داشتند، بي وقفه و براي هميشه حذف شدند. يكي به نام تيرباران انقلابي و ديگري به نام ترور توسط گروهك ها؛ گروهكي به نام فرقان كه ناگهان سبز و ناگهان براي هميشه ناپديد مي شود!؟ عجيب تر اين كه در گزارشات پيرامون انگيزه اين گروه براي ترور، عناد با روحانيت ذكر مي شود كه نه سپهبد قرني (اولين ترورشان) و نه آقاي عراقي كه توسط ايشان ترور شدند، روحاني بودند!؟
«جوش نام مخفّف طرحي كاملاً سری «جستجو و شکار» بود که بر اساس طرحي تکمیل شده بود، موسوم به (Search & Destroy) كه در جنگ ويتانم براي اولين بار به کار رفته بود (كه در آن رهبران و فرماندهان ويتنامي را ترور مي كردند، نه مردم عادي). گروه نخبه و کاملاً مورد اعتماد نیروهای امنیتی آمریکا به شکل هرمی و با حفاظت بسیار بالا (از هویت و مأموریّت های افراد) در این طرح سازمان داده شدند. گفته می شود افرادی از پرسنل ساواک، شهربانی و ارتش به ویژه رکن دوم عضو جوش بوده اند. مأموريت شبکه جوش در ایران، جستجو، شناسایی و نفوذ با قابلیت انهدام در بین فعالان احزاب و گروه های ضد شاه و خاندان طاغوت به خصوص در جریانات ضد مشروطه ملّی- مذهبی بوده است».
تيم امنيتي فردوست كه در ازاي حفظ امنيت نظام و انقلابيون، توافق به همكاري براي پس از انقلاب كرده بود، با ترورهاي اول انقلاب، توانايي هايش در تأمين امنيت كشور به شدت زير سوال رفته بود؛ براي ترورهاي نخستين گفتند كه چون محافظ نداشتند طبيعي بود كه نمي شد مسئوليت عدم تأمين امنيت شان را به حساب نيروهاي امنيتي نوشت و از اين روي براي رهبران انقلاب محافظ گذاشته شد و اما عجيب تر اين كه برخي از ترورهايي كه پس از گذاشتن محافظان تداوم يافت، بعدها معلوم شد كه توسط همان محافظين صورت گرفته است كه در آن زمان براي حفظ اسرار و آبروي نظام مخفي نگه داشته شد!! پس حذف رهبران هدف در طرح جوش بايد با تغيير تاكتيك هايي صورت مي گرفت كه آشكارترين شان با بمب گذاري هاي حزب جمهوري و دفتر نخست وزيري تداوم يافت. از قرار معلوم يكي از مسائل مطرح در آن زمان در حزب جمهوري همين مشكل استفاده از اشخاصي با سابقه بد در گذشته، در دوران پس از انقلاب بود. شرح لحظات پيش از انفجار را از زبان يكي از شاهدان و بازماندگان آن واقعه مي شنويم:
«در جلسه اي كه هر هفته شب هاي دوشنبه در سالن اجتماعات حزب تشكيل مي شد، مسائل و مشكلات مردم از قبيل تورم ، مسكن ، آموزش و پرورش ، بهداشت و درمان و غيره مطرح مي شد و … در اواسط جلسه كه تقريباً نمايندگان مجلس، وزيران و معاونان و مسئولان اجرايي و قضايي كه عضو يا هوادار حزب بودند، حضور داشتند، پيشنهاد شد به خاطر عزل بني صدر و در پيش بودن انتخابات رياست جمهوري بحث مربوط به انتخابات بررسي شود كه با موافقت اكثريت حاضران مواجه شد. دكتر بهشتي به عنوان آغازگر بحث و هم مدير جلسه پيرامون اهميت مسئوليت رياست جمهوري سخناني ايراد كردند و اظهار داشتند: «رئيس جمهوري پس از مقام رهبري بلندپايه ترين مقام نظام است و آقايان مردم را روشن كنند تا شخصي كه تحت حمايت استكبار قرار دارد، در مسئوليت رياست جمهوري قرار نگيرد». تا جايي كه من به ياد دارم اين آخرين جمله شهيد بهشتي بود. در اين لحظات بود كه ناگهان با صداي مهيبي همه جا تاريك و من به گوشه اي پرتاب شدم».
آن ها با كسي شوخي نداشتند. دير يا زود همه مي بايست اين واقعيت را درك كنند و گرنه به بهاي بسيار گراني براي شان تمام مي شد! چنان كه هنوز نيز بسياري از مقامات و مسئولان هنوز در خواب خرگوشي اداره كشور بدست خودشان به سر مي برند و قرباني شدن ديگران را نظاره كرده و حتي هدايت مي كنند و تا نوبت خودشان نرسد، باورشان نمي شود. باري، «هنگام بررسی انفجار نخست وزیری، تعدادی از اوراق طرح جوش از طریق نیروی هوایی به دادیار پرونده میرسد و در بهمن 1360 اوراق تکمیلی از طریق دادستانی کل، با اعزام نمایندهای به اداره دوم خواسته میشود. پس از پیگیریهای مکرر و طی مسیر رسمی و نامهنگاری ارشد ترین مسئولان قضایی، کمیته اداره دوم از تحویل اسناد به بهانههای گوناگون استنکاف مینماید و در نهایت بخش ناقص دیگری را تحویل میدهند.
سرانجام شهید آیت الله «ربانی املشی» (دادستان کل وقت) سرهنگ «کتیبه» را احضار کرده و از او جواب میخواهد. سرهنگ کتیبه صراحتاً مي گويد که کمیته اداره دوم از این اداره دستور نمیپذیرد (امري كه تا هم اينك نيز در مورد نهادهاي امنيتي پياده مي شود) و با یادآوری مراحل تشکیل این کمیته و نفوذی هایی همچون «کشمیری» و «قدیری» در میان آن ها، خبر از استنکاف این کمیته از تحویل مدارک میدهد. وی همچنین در نامهای رسمی در تاریخ 26/2/1361 نیز پاسخ داد که «کمیته سماجا» که تابعیتی از اداره دوّم ندارد، از واگذاری مدارک خودداری کرده است.
در تاریخ 27/2/1361 نامهای به رکن دوم کمیته ستاد مشترک ارتش نوشته شده و دستور داده میشود، ظرف 24 ساعت کليه ملحقات ومکاتبات طرح جوش، در اختیار دادستانی قرار گیرد. مهندس «محمد كاظم پیرو رضوی» در تماس تلفنی اعلام میدارد که اوراق سه چهار هزار برگه و پخش در پروندههای مختلف است و ممکن نیست! در نهایت ناگزیر به تمکین میشود، اما اعلام میکند نماینده دادستانی باید در محل بررسی نمایند. از او خواسته میشود تا کپی پرونده را به دادستانی دهند، او ادعا میکند که این حجم کپی خلاف شرع است (حتي زبان روحانيون را هم خوب مي شناختند و به آنان درس شرعي مي دهند). آیت الله املشی مسئولیت شرعی آن را برعهده میگیرند و آنها میگویند کاغذ نداریم. کاغذ فرستاده میشود و میافزايند: دستگاه کپی خراب است. مکاتبه میشود تا ریاست رکن 2 در اختیارشان قرار دهد، اما باز امروز و فردا میكنند تا سرانجام انفجاری در دادگستری، زیر اتاق دادستان کل کشور و دفتر دادستانی رخ میدهد.
با توضيحات و تحليل هايي كه گذشت، مشخص است این انفجار قصد حذف فیزیکی پیگیری کنندگان این پرونده را داشته است و با چه هدفي و توسط چه كساني ترتيب داده شده است. (اما بمب گذاري به گروهك هاي ضد انقلاب نسبت داده مي شود!؟) سرانجام بخش ناقص دیگری از پرونده تحویل میگردد که مربوط به بخش اطّلاع رسانی بوده و از بخش عملیات سندی در اختیار گذاشته نمیشود. این موضوع با حوادثی که در خصوص آیت الله ربانی املشی و آیت الله قدوسی (او را از دیوار به پایین پرت كردند) پدید آمد و منجر به شهادت آن دو گردید، امکان پیشرفت نیافت و تنها ردپایی از آن در میان دیگر پرونده مفتوح مانده شهریور ماه – يعنی پرونده انفجار نخست وزیری- باقی مانده است...».
بازي هاي شيطاني با ملاها: روبرت دريفوس در كتاب بازي هاي شيطاني از قول سيك مي گويد كه پس از سرنگونی شاه، اسرائیل همچنان با ارتش ایران و افسران اطلاعاتی که می شناخت ارتباط خویش را حفظ کرد، هرچند که اکنون این افسران به آیت الله گزارش می دادند. پیوندهای اسرائیل با رژیم گونه گون بود. آنها ارتباطاتی با نیروهای مسلح ایران و سازمان جایگزین ساواک شاهنشاهی داشتند. افزون بر این، هزاران یهودی ایرانی که از دیرباز، جزو طبقه تجار بازاری بوده و به اسرائیل مهاجرت کرده بودند، همچنان با ایران و بویژه با خانواده های ثروتمند و محافظه کار آیت الله ها در تماس بودند. اسرائیل روی این رابطه ها نیز سرمایه گذاری کرد. "پاتریک لنگ"، رئیس بخش خاورمیانه یی سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: "اسرائیل با رژیم ایران بعنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره ی حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سالها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند."
توجه داشته باشيد، كه اين بازي ها توسط تندروهاي ضد صلح اسرائيلي انجام مي شود و بسياري از مقامات و سياسيون اسرائيلي با آن مخالف اند و اگر كمي در اين زمينه پافشاري كنند، چه بسا خود نيز قرباني شوند. تندروهاي اسرائيلي وقتي فهميدند كه اسرائيل در زمان رياست جمهوري «موشه کاتساو» و نخست وزيري «اولمرت» دارد، طي مذاكرات صلح به قول خودشان "چه گذشت هاي دردناكي" از منافع اسرائيل را در مذاكرات صلح معامله مي كند و چيزي به توافق نهايي نمانده، به سرعت يك پرونده اخلاقي و فساد براي هر دو نفر كليدي اسرائيل در مذاكرات صلح – يعني رئيس جمهور و نخست وزير آن زمان اسرائيل- به جريان انداختند، آن هم مربوط به سال ها پيش!؟ اگر جرمي را مرتكب شدند، بايد محاكمه شوند، ولي چطور اين پرونده ها اين همه سال ها مطرح نبوده و تا آنان خواستند انعطاف در مذاكرات صلح نسبت به فلسطيني ها نشان دهند، ناگهان همه كاره شدند و جالب اين كه هر دوي شان نيز همزمان پرونده فساد و اخلاقي پيدا كردند و آن هم نه در يك پرونده، كه در دو پرونده مختلف!؟ در حالي كه هر دوي شان همواره اين موارد را كاملاً تكذيب كرده و حتي گفته اند، دسيسه اي بر عليه آنان بوده و موشه کاتساو كه به صراحت اعلام كرده به خاطر تبار و اصليت ايراني اش است كه برايش پرونده سازي كردند. با كنار رفتن آنان، دولت اسرائيل سقوط كرد و انتخابات جديد و دولت جديد تشكيل شد و با به قدرت رسيدن تندروها و تشكيل كابينه اي جديد، تيم مذاكره كننده نيز عوض شد و بدست تندروها افتاد. پس همه چيز حساب شده بود. با فرض اين كه اتهامات وارده به آنان (رئيس جمهور و نخست وزير پيشين اسرائيل) درست باشد، اما طرح آن در اين زمان، بدين معناست كه در سيستم هاي امنيتي اسرائيل همچون برخي از كشورها (؟!)، همه پرونده بد، اخلاقي و فساد و چه بسا جاسوسي و غيره دارند، منتها تا موقعي كه رام باشند و سرشان را بياندازند پايين و كارشان را بكنند و گرنه پرونده شان رو مي شود!؟
ردپاي موساد در ماجراي «ايران –كنترا» و «شگفتي اكتبر»
موساد به هيچ وجه حاضر نيست تا ايران با هر كشوري به خصوص آمريكا به طور مستقيم رابطه داشته باشد تا مبادا از اين دو دوزه بازي اي كه براي منافع خود راه انداخته و نام استراتژي انقلابي و تهاجمي و ضد سازش بر آن مي نهد، سر در آورد. او همچون ماجراي ايران -كنترا مي خواهد هم واسطه و هم دلال خود باشد. چنان كه ديديم، تيم نقاب نيز از ابتداي انقلاب تمامي افسراني را كه به آمريكا تمايل داشتند و فردوست در خاطرات اش از آن ها نام مي برد، به سرعت و بدون اين كه اطلاعات ارزشمندي به انقلابيون دهند، فله اي اعدام مي كند؛ افسراني كه به محض دستگيري با تعجب گفته بودند كه آنان با انقلاب همكاري كرده اند و اعلام بي طرفي نيز كرده اند كه انقلاب پيروز شد و فردوست به آنان چنين قولي داده بود.
حال با بررسي ماجراي ايران- كنترا و شگفتي اكتبر كه هر دو در تحقيقات متعددي كه بررسي شد و گزارشات شان نيز به كنگره آمريكا داده شد، مي پردازيم كه پرده از رازهاي موساد و تيم اش در ايران بر مي دارد. بعد از آنكه رونالد ريگان عهده دار رياست جمهورى شد، وزير دفاع اسرائيل، آريل شارون Ariel Sharon و وزير خارجه وقت امريكا، ژنرال آلکساندرهيگ Alexander M. Haig، در تابستان 1981، با یکدیگر، مذاكرات محرمانهاى انجام دادند. با فروش اسلحه به ايران موافقت بود. بن مناش مىافزايد : « پيش از آن، موافقت حاصل شده بود اما رسمى نبود. اسلحه موجود در انبار ناتو از آغاز سال 1981، با اجازه امريكا، به ايران فروخته مىشد. فروش اسلحه به ايران ادامه يافت. جز در 4 ماه آخر سال 1982. علت آن عصبانيت (آيت الله) خمينى بود از شارون آن زمان، شارون، وزير دفاع رزم آور اسرائيل، با علنى كردن اين امر كه اسرائيل به ايران اسلحه مىفروشد، رهبر بنيادگراى ايران، آية الله روح الله خمينى را در تنگنا قرار داد. اما عصبانيت زود فرو خوابيد و جريان اسلحه به ايران، از سر گرفته شد. آخر، هر دو طرف، دلايلي قوى براى روابط پنهانى خود داشتند.» روابط هيگ و شارون بسيار نزديك بود و مسلم است كه اسرائيل به ايران اسلحه مىفروخت. كيسى كه در جنگ دوم جهانى سر جاسوس بود، فعاليتهاى كارتر و حكومت او را براى تحصيل آزادى گروگانها، از نزديك، زير نظر داشت. ترس كيسى از آن بود كه در هفتههاى پيش از انتخابات رياست جمهورى، گروگانها آزاد شوند و ﺁزادی ﺁنها اميد كارتر را براى تجديد انتخاب قطعى بگرداند. اين بود كه او تيم مخصوصى از كاركنان حزب جمهورى و داوطلبان تشكيل داد تا در همه جاى جهان و تمام وقت، هر گونه پيشرفتى در حل مشكل گروگانها را زير نظر بگيرند و او را از آن آگاه كنند. آزادي گروگان ها در اكتبر پس از انتخابات به طوري كه باعث شكست كارتر در انتخابات –به سبب عدم حل مشكل آزادي گروگان ها- رياست جمهوري در مقابل ريگان شود، «شگفتي اكتبر» لقب گرفته بود. بعدها هيأت تحقيقى كه مجلس امريكا براى تحقيق درباره «مناظره گيت» تشكيل داده بود، اشتغال خاطر كيسى به «غافلگيرى اكتبر» را كشف كرد.
بن مناش مدعى بود كه بسيار پيش از زمان تقاضاى خريد اسلحه، طرف ايرانى با او تماس گرفتهاست. او با لبخندى گفت: « بسا من خوش اقبال بودم، اگر بتوانم اين را خوش اقبالى بخوانم، از اينكه نخستين اسرائيلى بودم كه بعد از انقلاب، با ايران، معامله اسلحه انجام مىداد. بخاطر آن، من اعتبار يافتم.» تقاضاى خريد لاستيك هواپيماهاى اف - 4، زود، به مقامات عالى داده شد: «از همه اينكارها حمايت شد. موافقت نخست وزير بعمل آمد. و آنها ( ايرانيها ) لاستيكها را خريدند. اينسان ما لاستيكها را به ايران فروختيم. فروش كوچك 300 لاستيك هواپيما به ايران، پرزيدنت كارتر را خوش نيامد. او از اسرائيل خواست كه در مقام متفق امريكا، در تحريم فروش اسلحه، به امريكا بپيوندد. كارتر شخصاً از مناخيم بگين بخاطر فروش لاستيكها به ايران، گلايه كرد و خواست فروش به ايران متوقف شود. با توجه به افزايش مداوم سرزنش هاى كارتر، بگين بر آن شد كه از ريگان براى رسيدن به رياست جمهورى، حمايت كند». بن مناش ادامه داد: اسرائيليها مىخواستند روابط خود را با رژيم جديد ايران گسترش دهند. ايران براى ما بسيار مهم بود. بنابراين، بگين بسيار نسبت به كارتر بى حوصله شده بود.
در اوت 1980، تصميم نهائى گرفته شد: «اسرائيل در مبارزات انتخاباتى، از ريگان حمايت مىكند. ما مىبايد به ايرانيان نزديكتر مىشديم و به چند دليل مىبايد با آنها معامله مىكرديم. نخست به اين دليل كه مصالح ملى اسرائيل آن را ايجاب مىكرد. آنگاه به اين دليل كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را پيروز مىديديم و اين دو را رئيس و معاون رئيس جمهورى امريكا مىيافتيم . پس ما مىبايد تنها به سود آنها عمل مىكرديم، اما، در اسرائيل، همه مواظب بودند پاى اسرائيل به افتضاحى كشانده نشود. اگر افتضاحى به بار مىآمد، كنگره و مردم امريكا حكومت اسرائيل را مسئول تخريب حكومت قانونى امريكا مىشناخت».
«... ريگان در نظر اسرائيل رئيس جمهورى خوبى مىنمود. براى اسرائيل، او رئيس جمهورى خوبى بود. او تنها كس بود كه با نظر اسرائيل ، در باره ايرانيها، در باره لزوم معامله با ايرانیها موافق بود. ما مىبايد ایرانیها را در برابر عراق تقويت مىكرديم. ما مىبايد آنها را تثبيت مىكرديم. در اساس، ريگان نامزد رياست جمهورى، در اين باره، با بگين، هم نظر بود. پس بايد با آنها راه برويم. البته خطر ترسناكى وجود داشت. اما بگين آنها را پذيرفت. او و همكاران نزديك او در هيأت وزيران، در ماه اوت، تصميم خود را گرفتند. اين تصميم از بالاترين مقام حكومت به پائين ابلاغ شد. آن ايام، بگين بسيار قوى و بر هيأت وزيران سخت مسلط بود. او بسيار محبوب نيز بود. او تصميم مىگرفت و تصميم وي اجرا مىشد. حكايت تصميم بگين بر حمايت از ريگان در انتخابات رياست جمهورى باور ناكردنى مىنمود و جاى ترديد نبود كه تكذيب خشم آگين هر اسرائيلى را بر مىانگيخت که در آن زمان، صاحب مقامى بود». با وجود اين، بن مناش در بيان احساسات شخصى بگين، راستگو بود. افزون بر اختلافهاى استراتژيك بر سر ايران، بگين از سياست حمايت از حقوق بشر كارتر و حمايتى كه از اين جهت از فلسطينيان مىكرد، ناراضى بود و آن را تهديدى براى اسرائيل مىدانست. نظرهاى اين اسرائيلى را داويد كميچى، افسر اطلاعات - ديپلمات اسرائيلى، در كتاب خود، به نام « واپسين گزينش »، در باب تنش هاى شرق ميانه، با صراحت، باز نوشته است. كميچى افسر عالى رتبه موساد، مأمور وزارت امور خارجه، شرح مىدهد كه كارتر چگونه اسرائيل را متقاعد كرد، سرزمين ها را به اعراب واگذار كند. از نظر اسرائيليها، كارتر و مشاوران طراز اول او جانب فلسطينيها را برگزيده بودند. كميچى مىنويسد: « بگين سر و كارش با سرقصابهاى قصابخانه ديپلماتيك، در واشنگتن، بود. اسرائيل از طرف كارشناسان شوراى امنيت ملى و خاورميانه در وزارت خارجه، زير فشارها قرار گرفته بود. آنها از حمايت دو رئيس جمهورى، كارتر و انور سادات رئيس جمهورى مصر برخوردار بودند. در ناگزير كردن اسرائيل بر تخليه سرزمينهاى اسرائيل، حتى بيت المقدس و تن دادن به استقرار يك دولت فلسطينى در آن سرزمينها، از حمایت این دو برخوردار بودند. اين نقشه - كه پشت سر اسرائيل و بدون اطلاعش تهيه شده بود - تقلاى منحصر به فرد ديپلماسى امريكا براى مفت معامله كردن با يك دوست و متحد، از راه فريب و فريفتارى، محسوب می شد.» بدينسان، حكايتى كه بن مناش در باره تصميم بگين بر قرار گرفتن در كنار ريگان، با همه دور از باور بودن، با توجه بوجود انگيزه، ممكن مىنمايد. بگين انتخاب كارتر را براى دور دوم، تهديدى براى امنيت ملى اسرائيل مىديد. همچنين، بگين يك رهبر سياسى بود كه از پذيرفتن خطرهاى استراتژيك باكى نداشت هرگاه تن دادن به آنها را براى منافع ملى اسرائيل حياتى مىديد.
جالب اينجاست، كه براي تحويل گروگان ها، اين طرف ايراني است كه پيشنهاد مي دهد تا گروگان ها پيش از اتمام رياست جمهوري كارتر آزاد نشود!؟ يا به عبارتي، مقامات امنيتي ايران كه از موساد دستور گرفته بودند، تا بدين طريق كارتر را ساقط كنند. هر تيمي و جريان ايراني كه سر كار بيايد و بخواهد با آمريكا رابطه برقرار كند، به سرعت حذف مي شود. تصور مي كنم همه چيز روشن است. اينك پس از سال ها شما مي توانيد دستاوردهاي نقاب انقلابي موساد را ببينيد: ايران چه در زمان جنگ با صدام و چه اكنون به عنوان دشمن اصلي براي اعراب مطرح مي شود و همه خاورميانه مي خواهند تا از نفوذ و دخالت ايراني جلوگيري شود، حتي به قيمت حمله نظامي به آن كشور. از ابتداي انقلاب تاكنون مبادي غيررسمي صادرات و واردات كالاها و محصولات به كشور همواره به دور از چشم دولت ها و كنترل مجلس توسط همين تيم پشت صحنه انجام و درآمدهاي ميلياردي برايشان داشته است. اينك حتي مبالغ بسيار هنكفتي از درآمدهاي نفتي نيز مشخص نيست و توسط اين تيم چپاول مي شود (احتمالاً براي رفع كسري بودجه اسرائيل!؟). موادمخدر كه يكي از پردرآمدترين كارهاي كثيف است، توسط موساد و با نقاب سپاه پاسداران، به نفع اسرائيل و به ضرر ايران ترانزيت و قاچاق مي شود كه در اسناد متعدد، از جمله ويكي ليكس بدان پرداخته شده بود و حالا نيز كه انگار قبح خود را كاملاً از دست داده و مدعي هستند كه اين كار تازگي نداشته و طي مناقصه اي از هند خريداري شده براي مصارف دارويي! اسرائيل كه بارها به آمريكا گفته بر سر منافع اسرائيل حتي در مقابل آمريكا كوتاه نمي آيد، مي تواند هر جا كه منافعش در تقابل با آمريكا در خاورميانه بود، كار خود را پيش برد و برنامه هاي آمريكا را ناكام بگذارد و اگر در دوران جنگ سرد، كار ترور بمب گذاري و ربودن و سر به نيست كردن انقلابيون و نيروهاي چپ را به كمك ترورها و بمب گذاري ها و قتل هاي زنجيره اي در وزارت اطلاعات انجام مي داد، پس از قتل هاي زنجيره اي كه از وزارت اطلاعات بيرون رفت و به سپاه وارد شد و با كمك نفوذ و هدايت سپاه قدس – با بازوهاي تعدادي سپاهي ساده و حتي عمدتاً بازي خورده و بي سواد- اينك فراتر از مرزهاي ايران رفته و حالا منافع اسرائيل در منطقه خاورميانه را با تاوان هاي انقلاب اسلامي ايران عملي و دنبال مي كند و حالا نيز كه نياز به جنگي ديگر دارد تا منطقه و آمريكا را وادار كند تا به جاي او جنگي پيش آورند كه از خاورميانه تنها يك ويرانه باقي خواهد ماند. پس از آن وقتي از كشوري به نام فلسطين سوال شد، احتملاً پاسخ توأم با تعجب اين است: شما از ملل نابود شده و منقرض شده پيش از جنگ هسته اي سخن مي گوييد!؟
لازم است بدانيم كه ما تصور مي كنيم كه همواره پس از جنگ و نابودي يك كشور، همه چيز آن از بين مي رود و از نو برپا مي شود كه اين امر حتي وقتي كشوري توسط ديگر كشورها اشغال شود، صادق نيست، چه به جاي اين كه ويراني با اشغال توأم نباشد. به عبارتي، پس از ويراني بزرگ نيز باز نهادهاي امنيتي بايد توسط همين تيم اداره شود و باز ايران به مثابه يك مستعمره در دستان موساد خواهد بود و آمريكا و كشورهاي غربي نيز به سبب اطلاعات جاسوسي اي كه موساد در اختيارشان مي گذارد و از آن طريق مي توانند از پنهاني ترين تصميمات در ايران باخبر شوند، ناگزير به همكاري اند، چون موساد از ابتداي انقلاب هرگز به آمريكا و اروپا لو نداده كه تمام نهادهاي امنيتي و مهمترين عمليات خرابكاري و ترور رژيم توسط آنان سازماندهي و برنامه ريزي مي شود و تنها وانمود كرده كه در سيستم امنيتي ايران نفوذ دارد كه خوب نفوذ در سيستم امنيتي دشمن نيز امري طبيعي است!
اما بزرگترين هدفي كه اسرائيل از حمله به ايران و استارت جنگي منطقه اي دنبال مي كند، چيست؟ پاسخ بسيار ساده تر از آن است كه به نظر مي رسد. چه چيز ايالات متحده را در قرن بيستم ناگهان به يك ابرقدرت بدل كرد و چگونه آمريكا توانست ابرقدرت هايي با سابقه ديرينه تسلط بر جهان در طول قرن ها با مستعمرات مختلف را در مدتي كوتاه پشت سر بگذارد؟ جواب مشخص است: دو جنگ ويرانگر جهاني اول و دوم. در جنگ اول جهاني كه آمريكا با وجود اعلام جنگ برخي از كشورها بر عليه اش هرگز وارد جنگ نشد و در جنگ جهاني دوم نيز تا جاي ممكن از جنگ به دور ماند تا به خاك اش حمله شد و سياستمداران آمريكا توانستند با وجود ورود ديرهنگام به جنگ، كشورشان را از جنگ و ويراني به دور دارند، در حالي كه تمام اروپا، بخش اعظم آسيا و بخشي از آفريقا در جنگ غرق و ويران شد. اسرائيل به شكلي هدفمند بدنبال چنين سناريويي در منطقه است: جنگي چنان ويرانگر كه تمامي دشمنان و كشورهاي رقيب را در كام خود كشد و اسرائيل را كه از كشورهاي عربي عقب افتاده -به سبب منابع سرشار انرژي اين كشورها- و با مشكل نوظهور تركيه قدرتمند و بانفوذ نيز مواجه است، از آنان پيش بياندازد. به همين سبب است كه اسناد ويكي ليكس منتشر مي شود تا روابط ايران و اعراب را تيره تر سازد و چون اسرائيل مديريت نهادهاي امنيتي ايران را در دست دارد، با عمليات تروريستي اخير كه نادان هاي ايراني اجرا كردند، به اعراب ثابت خواهد شد كه ايران دشمني واقعي و نه خيالي است. براي كشيدن جنگ به تركيه نيز راه اندازي رادار ناتو در تركيه را به خودش وصل كرده است و نهادهاي امنيتي وابسته به موساد، خودشان به اصطلاح (چون فروش اطلاعات رادار ناتو به اسرائيل واقعيت ندارد) فاش مي سازند كه اطلاعات رادار تركيه پس از آن كه به آمريكا داده مي شود، از طريق آمريكا به اسرائيل ارسال مي گردد! با فرض صحت اين امر، چرا اسرائيل بايد اين واقعيت را كه به نفع اوست، لو بدهد؟ پاسخ تنها يك چيز مي تواند باشد: اسرائيل مي خواند آخوندها و پاسداران نادان ايراني را با اين اطلاعات غلط به سوي جنگ با تركيه بكشاند. ديديم كه نتيجه نيز داد و برخي از پاسداران هالوي ايراني، رادارهاي ناتو در تركيه را نخستين هدف ذكر كردند.
آمريكا كه از طريق سرويس هاي امنيتي خود به بخشي از همكاري پنهان اسرائيل با حكومت ايران آگاه است، وقتي ديد نتانياهو خيلي جوش مي زند و در حضور نهادهاي حامي اسرائيلي، فشار و تحريم و حمله به ايران را به عنوان گام هاي سريع در دستور كار قرار مي دهد، يك نمونه كوچك از همكاري كارتل برادران عوفر با ايران را از طريق گذاشتن يكي از شركت هاي وابسته برادران عوفر در ليست تحريم به جرم ارتباط با شركت هاي تحريمي ايران، به دنيا نشان داد كه خيلي فريادهاي تندروهاي اسرائيلي را جدي نگيرند. اساساً برداران عوفر كارتلي است از شركت هايي كه بيش از 25 درصد از صنايع رسمي اسرائيل را تشكيل مي دهد و داراي شركت هاي متعدد غيررسمي در نقاط مختلف جهان كه نقش واسطه را بازي مي كنند تا روابطي از اين دست بين كشورهاي مختلف با اسرائيل پنهان بماند. اندكي بعد رسانه هاي خارجي از فروش قطعاتي مخابراتي اسرائيلي به حكومت ايران براي كنترل جنبش سبز توسط شركتي اسرائيل با واسطه يك شركت اروپايي خبر دادند. اين سند نيز علاوه بر ارتباط "همواره با واسطه" دو رژيم، مدركي ديگر بر آن است كه اسرائيل به هيچ وجه نمي خواهد با يك انقلاب، نهادهاي امنيتي در كنترلش در ايران را از دست بدهد و براي ماندن رژيم همه جور امكانات براي ترور مخالفان و سركوب منتقدان، معترضان و جنبش هاي مدني انجام مي دهد. بزرگترين دشمن آن نيز اينترنت و شبكه هاي اجتماعي آن براي سازماندهي مبارزات مدني است، كه پس از سال ها استفاده از اينترنت در ايران، يك شبه اينترنت توسط چند عروسك امنيتي ايران به شكلي همزمان، جاسوس و دشمن اعلام مي شود و وقتي نقشه شان براي حذف كامل اينترنت و جايگزيني اينترنتي ملي- امنيتي توسط رژيم به جاي آن، نقش بر آب مي بينند، بدنبال مديريت بخش هاي حساس اينترنت مي روند و چند روضه خوان را نيز كه چيزي از جامعه و تحولات اش نمي شناسند – و نتيجه راهنمايي هايشان را اينك در سوريه مي توانيد ببينيد كه به قتل عام عمومي و جنگ داخلي كشيده شده است- چه رسد اينترنت، براي كنترل آن متقاعد ساخته اند كه كميته اي تشكيل دهند تا دولتي كه رياست اش مخالف كنترل بيشتر اينترنت است، خلع سلاح كند و مديريت اش را از چنگ اش درآورند.
باري، ارتباط دو رژيم هرگز به اين مواردي كه گذشت محدود نيست و شامل همه ابعاد مختلف اقتصادي، امنيتي، تجاري، نظامي و غيره مي شود؛ آن هم از ابتداي انقلاب تاكنون و البته همواره با واسطه شركت ها يا كشورهايي واسطه تا روابط و دودوزه بازي شان پنهان بمانند. ماجراي فروش سلاح آمريكا به ايران با واسطه گري اسرائيل، نمونه هاي كوچك اوليه بود و از ابتداي انقلاب كه رژيم تحت تحريم و بعد فشارهاي جنگ بوده، همين تيم امنيتي موساد، كار تأمين نيازهاي اصلي رژيم را از طريق بازارهاي جهاني، قاچاق مي كرده است و البته ترور مخالفان رژيم در خارج را. قضيه بسيار ساده تر از آن است كه در نگاه نخست به نظر مي رسد و رژيمي كه در همان يكي دو سال اول انقلاب توانايي تأمين امنيت حتي رهبران انقلاب را نداشته و آن ها يك به يك در كشور ترور شدند يا با بمب گذاري كشته شدند، چطور مي تواند در خارج از كشور عمليات ترور مخالفان اش –شاپور بختيار، پسر اشرف پهلوي كه طرح يك كودتا را داشت و در اروپا ترور شد و ...- را با موفقيت انجام دهد؟ غيرممكن است و شما مي توانيد اينك ترورهايي كه توسط سيستم هاي امنيتي جديد رژيم در خارج انجام شده ببينيد كه هيچ يك موفق نبوده و بعضاً حتي مضحك بوده است –كار با مواد منفجره را نمي دانستند و حين كار مواد در خانه منفجر مي شود و با فرار از خانه، بمبي كه يكي از آن ها پرت مي كند، به درختي برخورد مي كند و بر مي گردد جلوي پاي خود تروريست منفجر مي شود (شبيه فيلمي كمدي است)- و سرويس هاي امنيتي جديد رژيم پس از چهار دهه هنوز نمي توانند يك عمليات موفق در خارج انجام دهند و تازه عوامل اصلي آن نيز شناسايي يا دستگير شدند! ارتباطات نظامي دو رژيم نيز بسيار است و من تنها به چند موردي كه درز كرده اشاره مي كنم.
تجارت ها و دزدي هاي اسرائيل از طريق آخوندها: اسرائيل در زمان پيش از انقلاب، طرحي را از جنگنده اي داخلي در دستور كار قرار داد، با عنوان اريه. طراحي ها و اصلاحات از اريه 1 به اريه 3 رسيد، اما مشكل آن بود كه اسرائيل براي سرمايه گذاري در صنايع نظامي هوايي –همچون بسياري از طرح هاي اسرائيل كه برايشان بودجه كافي نداشت و همين يكي از اصلي ترين دلايلي بود كه موساد دستور گرفت تا شاه ايران را سرنگون و بر نهادهاي امنيتي و سپس اقتصادي و نظامي ايران تسلط يابد- بودجه كافي نداشت. براي جلب سرمايه گذاري نخست به سوي آمريكا متمايل شد و مذاكراتي را شروع كرد، اما مقامات آمريكايي از ترس ورود رقيبي جديد در عرصه توليدات نظامي، حمايت از آن را نپذيرفتند. سپس طرح به حكومت شاه سابق ايران ارائه شد، اما چيزي نگذشت كه انقلاب ايران روي داد. بسياري فكر كردند كه ماجرا تمام شد، اما تازه شروع شده بود. طرح آريه توسط طراحان اسرائيل تغييراتي كرد و با تكميل به طرح هواپيماي جديدي با نام "لاوي" (شير) بدل شد. اسرائيل با چين مذاكراتي كرد و با مقامات و نظاميان چين براي توليد آن به توافق رسيدند. البته چين خود داراي طرح هاي متعدد نظامي بود و با محدوديت هاي بودجه نظامي طبعاً مايل بود، طرح هاي خود را اجرا كند، نه طرحي كه توسط كشوري خارجي ريخته شده و طبعاً كشورهاي متحد غربي شان مي توانستند بدان دست يابند. پس بايد انگيزه اي ديگر براي راه اندازي اش توسط چين پيش كشيده مي شد: سرمايه گذاري در پروژه توسط كشوري ثالث و چين مي توانست با طراحي اسرائيل و سرمايه كشوري ديگر، صاحب يك تكنولوژي طراحي و ساخت هواپيماهاي جديد شود و با نقشي واسطه، ارتباط دو كشور همكار را پنهان سازد: يعني ايران و اسرائيل. شما مي توانيد جنگنده j-10 را علاوه بر ارتش چين، در نيروي هوايي ايران نيز ببينيد! پرواضح است كه براي تقديم چنين طرح هايي توسط چين به كشوري ثالث و آن هم كشوري كه ظاهراً دشمن اسرائيل شمرده مي شود، مقامات اسرائيلي اگر مي خواستند، پيش شرط براي چيني ها مي گذاشتند تا به ايران فروخته نشود، اما ايران سرمايه گذار آن بود و جنگنده اي كه ساخت اسرائيل باشد، چون ارتش اسرائيل به نقاط قوت و ضعف اش واقف اند، نمي تواند خطري براي اسرائيل شمرده شود. اطلاع دقيق و موثق دارم كه كساني كه زمان شاه براي همين پروژه در اسرائيل دوره ديده بودند، همين امروز در پروژه هاي هوايي و فضايي سپاه دست اندركارند، البته شعار مرگ بر اسرائيل را نيز بدان افزوده اند!
شما مي توانيد ليست كشورهاي بزرگ فروشنده سلاح در جهان را ببينيد كه سال هاست بالاترين ارقام به چند ابرقدرت تعلق داشته و دارد كه خريدها و فروش ها به همراه مبالغ و تعدادشان كاملاً مشخص اند، ولي در سال هاي اخير كشور كوچك اسرائيل ناگهان به يكي از آن فروشندگان بزرگ بدل شده، در حالي كه اقلام كوچك فروش به تركيه و هند و چين، نمي تواند توضيح دهنده بقيه مبالغ فروشي باشد كه مقصد كشور فروشنده مشخص نيست! اين پازل زماني تكميل مي گردد كه دريابيم، اتفاقاً اقلام سلاح هاي بيشمار خريداري شده از خارج توسط ايران نيز كه در تلويزيون رژيم تحت عنوان توليدات داخلي ذكر مي شود، مشخص نيست! بسياري از اقلامي را كه امروزه مي شنويد، گم شده و چندين ميليارد درآمد نفتي مشخص نيست، براي همگان مشخص نيست و براي مقامات امنيتي و برخي از بالاترين مقامات ايراني كاملاً مشخص است كه سكوت كرده اند و براي رد گم كني، چند نفر را گرفته و محاكمه مي كنند. بله، اسرائيل از طريق فروش سلاح هاي قاچاق به ايران عملاً به يكي از بزرگترين فروشندگان سلاح در جهان بدل شده است!! مبالغ رسمي كمك هاي آمريكا به اسرائيل را اگر مطالعه كنيد، در مي يابيد كه در دشوارترين شرايط به سختي به دو ميليارد دلار مي رسد و تازه در ازاي آن انتظار انعطاف از اسرائيل در برخي از مواضع اش دارد، اما ميلياردها ثروت گم شده در ايران، آيا آنقدر وسوسه كننده نيست كه اسرائيل رژيمي را سرنگون سازد و رژيمي ديگر را به جايش بنشاند؟! شاه ايران به سبب نقش منطقه اي كه براي آمريكا و رصد فعاليت هاي هسته اي شوروي سابق در قزاقستان ايفاء مي كرد، همواره قراردادهايي طلايي براي ايران رقم مي زد – كه همان ها رژيم را در مقابل عراق حفظ كرد- و همواره نيز مبالغ مشخص بود و اگر مواردي دزدي بين دربار بود، قابل شناسايي بودند، اما در رژيم جديد اصلاً هيچ كس نمي داند كه چه ميزان كالاي قاچاق از اسكله هاي غيرقانوني و به دور از كنترل دولت، مبادله شدند و مي شوند و كنترل روي همه اين مواردي را كه مشخص نيست، همواره نهادهاي امنيتي ايران تحت دلايل امنيتي – مثل ورود سلاح از اسكله هاي غيرمجاز- وتوي اش كرده و مي كنند و هر كسي كه بخواهد كمي پررويي كند و دست رويشان بگذارد و فاقد بصيرت كافي باشد، يا دوزاري اش خيلي كج باشد، مي رود همان جايي كه بقيه شهداي انقلاب رفتند!؟ حال مي خواهد در هر مقامي كه باشد و البته يك مراسم باشكوه نيز هر ساله برايش برگزار مي شود و در آن دنيا هم همه چيز را مي فهمد و دوزاري اش قشنگ مي افتد و كاملاً به بصيرت مي رسد!!
ماجراي برادران عوفر:هنوز يك هفته از افشاسازي و تحريم شركت برادران عوفر توسط آمريكا نگذشته بود كه جسد يكي از آن ها در منزلش پيدا شد. البته او 89 سال سن داشت و مريض بود، اما گويي ايستاده بود تا پس از لو رفتن اين طرح فوت كرده شود! چنان كه وكلاي عوفر نيز مرگ او را مشكوك دانستند و اذعان كردند، با آن كه او مدت ها مريض بود و سرطان داشت، اما مدتي مديدي بود كه حالش خوب و سرحال بود! نتانياهو اصلاً از اخبار آن شوك زده نشد، چون در جريان همه چيز بود. نمايندگان و وكلا نيز كه جلسه اي را براي بررسي اين معاملات ترتيب داده بودند، با هشدار دولت و تعطيلي توسط مقامات امنيتي مواجه شدند. اين در حالي است كه عوفر نه يك شركت، و حتي يك شركت بزرگ كه يك كارتل است كه 25 درصد شركت هاي ثبت شده اسرائيل را داراست كه با مقامات دولتي و امنيتي اسرائيل ارتباطي تنگاتنگ دارند. كساني كه در ماه هاي گذشته مقالات متعددم را با عنوان "نقاب" در سايت هاي مختلف پيگيري كرده باشند، مي دانند كه سابقه اين همكاري از چه زماني است. اظهارنظر برخي در مورد انجام عمليات جاسوسي توسط اين شركت در ايران، كمي مضحك است. چون فروش كشتي به شركتي ديگر كه كار نقل و انتقال كالا را انجام دهد، براي كارهاي جاسوسي نشان از اين دارد كه طرف مقابل را فاقد درك امنيتي شمرده اند. جاسوسان نه از ميان اين خارجي ها كه از ميان بالاترين مقامات امنيتي و اطلاعاتي يك كشور انتخاب يا خريده مي شوند. حتي با فرض صحت انجام عمليات جاسوسي توسط اين شركت نيز اصل ماجرا را كتمان نمي كند و نشان مي دهد كه اتفاقاً آن ها كارهايشان را خوب بلدند كه در حالي كه كشورهاي ديگر را از ارتباط با ايران منع مي كنند، خود هم با ايران ارتباطات تجاري دارند و هم تحت لواي آن، كارهاي جاسوسي نيز مي كنند!؟ اساساً همچون زمان رسوايي ايران-كنترا كه دلال و واسطه اسرائيلي بود و پرداخت ها مشخصاً به بانكي اسرائيلي انجام مي شد و از ابتداي انقلاب مبادي ورود و خروج كالا در بسياري از مناطق كشور، بدور از كانال گمرك و نظارت هاي دولتي انجام مي شد و مي شود كه در ابتدا دست وزارت اطلاعات و اينك در دست سپاه است. براي كارهايشان تا جايي كه لازم باشد، مجوزهاي شرعي و فقهي را از طريق فتواهاي مراجع كسب مي كنند و مهمترين فتوايي كه همه كارهايشان را توجيه مي كرد و خيال شان را راحت كرد و مي كند، همان فتواي من در آوردي "اوجب واجبات" است كه با استناد به آن هر جنايتي مي توانند بكند. پرونده همه مقامات و مسئولان نيز پيش خودشان است، تا نخواستند آلت دست باشند و دم تكان ندادند و دريبل اضافي زدند، سريع پروندهايشان را رو مي كنند كه به ضد انقلابي، فتنه گر و جريان انحرافي بدل مي شوند!
اينك پس از سال ها شما مي توانيد دستاوردهاي نقاب انقلابي موساد را ببينيد: ايران چه در زمان جنگ با صدام و چه اكنون به عنوان دشمن اصلي براي اعراب مطرح مي شود و همه خاورميانه مي خواهند تا از نفوذ و دخالت ايراني جلوگيري شود، حتي به قيمت حمله نظامي به آن كشور. از ابتداي انقلاب تاكنون مبادي غيررسمي صادرات و واردات كالاها و محصولات به كشور همواره به دور از چشم دولت ها و كنترل مجلس توسط همين تيم پشت صحنه انجام و درآمدهاي ميلياردي برايشان داشته است. اينك حتي مبالغ بسيار هنكفتي از درآمدهاي نفتي نيز مشخص نيست و توسط اين تيم چپاول مي شود (احتمالاً براي رفع كسري بودجه اسرائيل!؟). موادمخدر كه يكي از پردرآمدترين كارهاي كثيف است، توسط موساد و با نقاب سپاه پاسداران، به نفع اسرائيل و به ضرر ايران ترانزيت و قاچاق مي شود كه در اسناد متعدد، از جمله ويكي ليكس بدان پرداخته شده بود و حالا نيز كه انگار قبح خود را كاملاً از دست داده و مدعي هستند كه اين كار تازگي نداشته و طي مناقصه اي از هند خريداري شده براي مصارف دارويي! اسرائيل كه بارها به آمريكا گفته بر سر منافع اسرائيل حتي در مقابل آمريكا كوتاه نمي آيد، مي تواند هر جا كه منافعش در تقابل با آمريكا در خاورميانه بود، كار خود را پيش برد و برنامه هاي آمريكا را ناكام بگذارد و اگر در دوران جنگ سرد، كار ترور بمب گذاري و ربودن و سر به نيست كردن انقلابيون و نيروهاي چپ را به كمك ترورها و بمب گذاري ها و قتل هاي زنجيره اي در وزارت اطلاعات انجام مي داد، پس از قتل هاي زنجيره اي كه از وزارت اطلاعات بيرون رفت و به سپاه وارد شد و با كمك نفوذ و هدايت سپاه قدس – با بازوهاي تعدادي سپاهي ساده و حتي عمدتاً بازي خورده و بي سواد- اينك فراتر از مرزهاي ايران رفته و حالا منافع اسرائيل در منطقه خاورميانه را با تاوان هاي انقلاب اسلامي ايران عملي و دنبال مي كند و حالا نيز كه نياز به جنگي ديگر دارد تا منطقه و آمريكا را وادار كند تا به جاي او جنگي پيش آورند كه از خاورميانه تنها يك ويرانه باقي خواهد ماند. پس از آن وقتي از كشوري به نام فلسطين سوال شد، احتملاً پاسخ توأم با تعجب اين است: شما از ملل نابود شده و منقرض شده پيش از جنگ هسته اي سخن مي گوييد!؟
نتيجه گيري: حالا اجازه دهيد، تا كمي عقب بكشيم و با چشم اندازي وسيع تر به اسرائيل و اهداف اش در پديد آوردن جنگي منطقه اي و ترجيحاً جهاني دست يابيم: اسرائيل اگر هدف اش نابودي مراكز هسته اي و موشكي ايران است، در همين چند سال اخير ثابت كرده كه آن را مي تواند بدون جنگ و با عمليات خرابكاري با وجود بالاترين شرايط امنيتي چنان تميز انجام مي دهد كه اهداف با تيم هاي متخصص پودر شوند و به آسمان روند و حتي يك سرنخ را نيز نتوانند بيابند. پس اگر اسرائيل هدف اش نابودي سلاح هاي كشتار جمعي و مراكز هسته اي باشد، باز مي تواند، اما اتفاقاً راديو اسرائيل مدعي شده كه نخست وزير تندرو اسرائيل خودش دستور توقف حملات پنهان را صادر كرده است! اما چرا؟ آن هم وقتي عمليات تا اين حد موفق بوده اند؟ (اين هم گواهي ديگر بر اين كه اسرائيل بدنبال نابودي توان هسته اي ايران نيست، بلكه مي خواهد از آن به مثابه طعمه اي جهت جنگي منطقه اي استفاده كند). چون موساد براي گرفتن مجوز عمليات تروريستي از مقامات ايراني، به خرابكاري آنقدر ادامه داد كه تأييديه را از آنان بگيرد -به اسم دفاع از خود- پس تا گرفت، عمليات خرابكاري متوقف شد تا سناريوي اصلي كه جنگي منطقه اي است پيش رود و با عمليات تروريستي ايران در منطقه و جهان، سناريوي جنگ آمريكا و اعراب با ايران دنبال شود و علاوه بر آن، تمامي مناطق هسته اي و موشكي و حتي آزمايشگاهي ايران كه از بين رفتند، از بالاترين سطح امنيتي برخوردار بودند كه تنها تعداد معدودي از به اصطلاح مطمئن ترين افراد امنيتي رژيم بدان دسترسي داشتند و با تداوم اين انفجارها با بالاترين حفاظت امنيتي، ماجراي تسلط موساد بر مراكز امنيتي رژيم نيز پيش مقامات نادان هاي ايراني لو مي رفت، اما حالا مي توانستند ادعا كنند كه تعدادي كماندوي اسرائيلي از طريق خاك كشورهاي همسايه نفوذ كرده و اين عمليات را انجام داده اند و اين خود همزمان روابط ايران را با اين كشورها بيشتر به سوي جنگ مي كشيد.
در يك كلام: اسرائيل مي خواهد آغازگر نبردي باشد كه چون طعمه اي بقيه كشورهاي منطقه و آمريكا را به جنگ با ايران بكشاند و همان گونه كه آمريكا طي جنگ هاي بزرگ گذشته از رقبايش پيشي گرفت، با ويراني كشورهاي ثروتمند منطقه و حتي ترجيحاً ضربات كاري به آمريكا كه تنها كشوري در جهان است كه مي تواند خواسته هايش را به اسرائيل تحميل كند و به خصوص اعراب كه پول هاي بسياري براي فلسطين ها خرج مي كنند، خود در شرايطي امن از ديگران پيشي بگيرد. همان سلاح هايي را كه با مبالغي كلان به ايران فروخته طي جنگ نابود كند؛ چون زماني براي صلح و زماني براي جنگ (بنا به گفته مقامات اسرائيلي) و زماني براي فروش و زماني براي نابودي شان است! اما جنگ با ايران به اسرائيل هم ضربه مي زند؟ درست است، ولي طبق برآوردهاي اسرائيل كه اخيراً وزير دفاع اسرائيل اعلام كرده، تلفات شان كمتر از 500 نفر است. آيا اين ميزان تلفات براي ظهور ابرقدرتي جديد هزينه زيادي است؟ بي شك كشتگان اسرائيلي اگر از اين طرح خبر داشتند، حتماً (!) داوطلبانه چنين مي كردند! ولي مقامات ايراني از تلفاتي بسيار بيش از اين سخن مي گويند! مقامات ايراني زماني متوجه ماجرا مي شوند كه ديگر خيلي دير شده است، همان گونه كه در توليد موشك قاره پيما دچار توهم شدند و حتي آن را نتوانستند آزمايش كنند و چيزي نمانده بود كه خود كشته شوند. اساساً درك اين قضايا براي چند آخوند و پاسدار بي سواد وراي تصورشان است و آن ها در شعارهاي انقلابي و بازي هاي ظاهري چنان غرق اند و منافع مردم شان را قرباني مي كنند كه حقيقتاً از بهترين متحدان رسمي اسرائيل بيشتر به آن سود مي رسانند.