اروپایی ها هرگز به این که «ناتو» از دفاع جمعی اروپا غفلت می کند تا بهتر بتواند به بلندپروازی های جهانی آمریکا خدمت کند، نظر خوشی نداشته اند، اما همه نیز نتیجه گیری یکسانی ندارند. با آن که پاریس خواهان استقلال اروپا است، کشورهایی دیگر، در رأس آن ها لهستان، با آن مخالفند و تجاوز روسیه علیه اوکراین به صورتی قابل ملاحظه موضع گروه دوم در اتحادیه ارو پا را تقویت می کند.
کاخ سفید در نشست شیکاگو در سال ۲۰۱۲ وجود «ناتو»یی را جشن می گرفت که همچنان خود را یک اتحاد نه تنها نظامی، بلکه امنیتی، در مدیریت غیرنظامی بحران ها می داند ، که نقطه تعالی اتحادیه اروپا و به ویژه سیاست اروپایی امنیت و دفاع است. به این مناسبت درباره «ناتو» گفته شد: «نقطه عطف یک شبکه جهانی امنیتی، که مشارکت هایی با حدود ۳۰ کشور برقرار کرده است (۱)». این کلمات درست زمانی در گردهمایی فرا اتلانتیکی بیان شد که توهم تمرکزگرایی یک «ناتوی جهانی» تا حدی زیاد در بن بست راهبردی افغانستان آسیب دیده بود.
از سال ۲۰۰۸، دولت اوباما به این بسنده می کرد که جنگ ضد شورشی دولت بوش را درعین تعهد زدایی کم و بیش خوب تدارک دیده شده، ادامه دهد. «سردادن فریاد پیروزی و فرار کردن» کاری بود که بسیاری از تحلیل گران امریکایی آن را حاصل عملیات در افغانستان می دانستند و نتایج به دست آمده بخوبی این را نشان می داد (۲). ۱۰ سال بعدی، نوری تند بر واقعیت این بن بست تاباند. رییس جمهوری جوزف بایدن، به محض انتخاب، بدون مشورت با متحدان خود، تصمیم به عقب نشینی ۲۵۰۰ سرباز آمریکایی مستقر در افغانستان گرفت. کابل که مورد حمله قرارگرفته بود، ظرف یک هفته در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ سقوط کرد. اثر این امر در دنیا بی نهایت مهم بود. تنها اعتبار راهبردی آمریکا آسیب ندید. شکست های تلخ ایالات متحده، همراه با مشکلات بسیار وخیم قطب بندی سیاسی داخلی (حمله به کاپیتول در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ که به صورت نمادین پیش درآمدی برای سقوط کابل بود)، به نظر می آید که به ازدست رفتن اعتبار اتحاد اتلانتیک منجر شد که به صورت تنگاتنگ در جنگ ۲۰ ساله در افغانستان شرکت داشت.
کمتر از یک سال پس از این تغییر مسیر راهبردی، وضعیت «ناتو» هرگز به این خوبی نبوده است. سوییس درباره پیوستن به آن از خود پرسش می کند و سوئد و فنلاند هم در همین مسیر پیش می روند و از میراث سیاسی و دیپلوماتیکی که می شد پنداشت غیرقابل تغییر است گسسته اند. آلمان بودجه دفاعی خود را به صورتی قابل ملاحظه افزایش داده و اعلام کرده که قصد خرید انبوه تجهیزات نظامی آمریکایی- مانند هواپیماهای شکاری F-35 با بهای گزاف هر فروند ۱۴۵ میلیون دلار- به زیان تعهدهایی که در اروپا به ویژه با فرانسه داشته را دارد (۳). در سال ۲۰۲۲، «ناتو» هرگز تا این حد توسط نخبگان سیاسی و بخش بزرگی از افکار عمومی غربی، به صورت افق عبورناپذیر دفاع اروپایی دیده نشده است. چه رخ داده است ؟
از زمان پایان جنگ سرد، و به ویژه پس از پیوستن کشورهای اروپای مرکزی و شرقی به سازمان، «ناتو» بین ۳ گروه از متحدان اروپایی دارای منافع خاص تقسیم شده است (۴). گروه اول، کشورهای آتلانتیست هستند که برایشان حمایت راهبردی آمریکا ضروری و غیرقابل چشم پوشی است و برای حفظ آن هر داروی تلخ راهبردی ای را می بلعند. گروه دوم را با وام گیری از نوعی واژه سازی می توان «منتظران» نامید که حساس به دگرگونی های چند قطبی در صحنه بین المللی هستند و می خواهند اروپا خود را از قید قیمومیت بیش از پیش بی ثبات و متغیر آمریکا (مانند تغییرات تند دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ) برهاند، اما نمی خواهند پیش از موعد متحد آمریکایی را عصبانی کنند. سرانجام، گروه سوم اراده گرایان هستند که با برداشت «استقلال راهبردی»، برای نوسازی ساختار امنیتی اروپا کار می کنند که با رهایی پذیرفته و اعلام شده اتحادیه اروپا انجام می شود و در عین حال، پل ها را نیز با واشنگتن خراب نمی کند. لهستان، همراه با انگلستان، پرتغال، دانمارک، نروژ (بیرون از اتحادیه اروپا) و نیز شماری از کشورهای اروپای شرقی (کشورهای بالتیک، رومانی) جزء گروه اول است. گروه دوم شامل آلمان (همراه با ایتالیا، اسپانیا یا حتی یونان) است و گروه سوم نیز شامل فرانسه (همراه با فنلاند) است. در گروه های دوم و سوم قدرتمندترین کشورهای اتحادیه اروپا قراردارند که بیشترین مشارکت را نیز در تأمین بودجه «ناتو» دارند. با این حال، طی ۱۰ سال ، خط مشی لهستان که برپایه بدگمانی موروثی نسبت به روسیه بناشده و همه دغدغه های دیپلوماتیک دارای اولویت آن سرانجام غلبه یافت (۵).
در آغاز، منافع این ۳ گروه با هم هماهنگ بود. از دیرباز، اروپایی ها خواهان این بودند که «ناتو» به اصول خود یعنی تمرکز بر روی منافع قاره اروپا – که در ورشو و پاریس به شکل متفاوت ارزیابی می شود- بازگردد. به عکس، بیانیه های نشست «ناتو» در لیسبون در سال ۲۰۱۰ درمورد «امنیت مبنی بر همکاری»، که جاه طلبی دربر گرفتن «غربی های دوردست» مانند زلاند نو یا ژاپن را داشت، بسیاری از حکومت های عضو بیشتر سعی کرده اند که غول را به داخل چراغ جادو بازگردانده و «اتحاد اتلانتیک» را به مأموریت آغازین آن یعنی دفاع جمعی اروپایی، بر مبنای منطق جغرافیایی و نه ایدیولوژیک (دفاع از «ارزش های مشترک») محدود کنند. اما برای فرانسوی ها، بازگشت به فرماندهی نظامی یکپارچه در سال ۲۰۰۹، به شکلی بزرگ کردن «ستون اروپایی» شامل انجام گفتگو با مسکو با برخی تضمین ها و برای لهستانی ها- که خواهان عقب راندن داوطلبانه روسیه از مرزهای اروپا هستند-، تعریف این که دفاع مشترک از اروپا چیست به سرعت متفاوت می شود.
دو عامل خارجی و داخلی در پیروزی گروه دوم بر گروه اول نقش تعیین کننده دارد. از یک سو، تحول در روابط روسیه با «ناتو»، و از سوی دیگر تغییر در تعادل نفوذ در «اتحاد اتلانتیک» و «اتحادیه اروپا» است که کم و بیش شامل همان تعداد کشور است.
صلاحیت دیپلوماتیکی که «ناتو» برای خود قائل شده، در طول زمان حاکمیت دیپلوماسی کشورهای عضو را مختل کرده است
در درجه اول، تحول منفی در روابط روسیه – غرب موجب شده که هویت دفاع جمعی «ناتو»، به رغم ۲۰ سال شکست فاحش و کج روی های ضد شورشی و لشکرکشی ها، با وجود پشتیبانی سیاست خارجی بی ثبات آمریکا تقویت شود. «بازگشت» روسیه به یک سیاست تهاجمی هم می تواند محصول مستقیم تحول خاص رژیم روسیه تعبیر شود و هم نیز می تواند بصورتی غیرمستقیم ناشی از تعلیق گفتگو های متقابل سیاسی بین مسکو و غرب در موضوعات متعدد مانند سپر ضدموشکی در اروپا، بحران و جنگ کوزوو، جنگ داخلی سوریه، عملیات «تغییر رژیم» در لیبی، رد صرفنظر کردن اروپایی ها از پذیرش اوکراین به «ناتو» و بحران اوکراین در سال ۲۰۱۳ باشد. ریشه آن هرچه که باشد، پیشگویی های بازهای «ناتو» که خود وقوع آنرا تسهیل می کنند و یا انحراف مالیخولیایی خاص بازهای روسی، همه چیز با مسئله الحاق کریمه در سال ۲۰۱۴ تغییر یافت. در «ناتو» مانند کرملن، الحاق غیرقانونی شبه جزیره کریمه، به وجودآورنده ذهنیتی متعلق به دوران جنگ سرد بود که امکان می داد هریک دیگری را دشمن ایدیولوژیک خود تصور کند.
معیار دوم، که کمتر مطرح می شود، تحولات ایجاد شده در خود «ناتو» است. برخی از کارها، به عنوان نمونه آثار امانوئل آدلر یا ونسان پولیو به زیاد شدن تدریجی «نقش اجتماعی ناتو» در ورای عملکرد نظامی آن (۶) اختصاص داده شده است. با این حال، مطالعات انتقادی کامل درباره اثرات سیاسی و دیپلوماسی امنیتی موازی «ناتو» در فاصله زمانی ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۲ خیلی کم بوده و به ویژه درباره اندیشکده ها یا مراکز پژوهش خیلی مستقیم مرتبط با «ناتو»، یا حتی کار انجام شده توسط مأموران ارتباطی آن در طول دهه آخر در آسیای مرکزی، اوکراین و گرجستان کارهای خیلی کمی انجام شده است (۷). توجه به نتایج آنچه که «نظریه صلاحیت ضمنی» نامیده می شود در تجزیه و تحلیل ها می تواند روشنگر باشد. مثلا با پیروی از حقوق قانون اساسی آمریکا، حقوق دانان نشان داده اند که زمانی که یک سازمان بین المللی ارزیابی می کند که برای تأمین مأموریت خود به صلاحیت ها و اختیارات خاصی نیاز دارد، اما این صلاحیت ها در اساسنامه آن پیش بینی نشده، می تواند آن را برای خود قائل شود. با این حال، دو معیار محدود کننده باید رعایت شود:
۱- این صلاحیت برای این که سازمان بین المللی به هدف خود دست یابد ضروری باشد (معیار ضرورت) و
۲- این که صلاحیت مربوطه در «عرصه فعالیت» آن باشد تا به اصلی که برمبنای آن سازمان های بین المللی به اندازه حکومت ها صلاحیت کامل ندارند (اصل تخصص) تجاوز نشود.
مشکل اینجا است که اگرچه از معیار دوم می تواند به صورتی نسبتا عینی استقبال شود، معیار اول راه را برای مفهومی کمتر تأثیرگذار باز می گذارد. مسئله خاص بیش از آن که دانستن این باشد که «ناتو» دارای صلاحیت دیپلوماتیک خاص باشد، می باید درباره اثرات بالقوه اختلال انگیز یا متناقض این صلاحیت، از جمله آنچه که به تدریج در عرصه هایی کم و بیش پرشمار ایجاد می شود از خود پرسش کرد که آیا توانسته بر دیپلوماسی حاکمیتی حکومت های عضو «اتحاد اتلانتیک» و «اتحادیه اروپا» یا دیپلوماسی مشترک بروکسل دربرابر روسیه در طول ۲۰ سال گذشته اثر بگذارد.
به عنوان نمونه، در فوریه سال ۲۰۱۹، ارتباط راهبردی «ناتو» - بدون هرگونه اندیشه راهبردی مشترک- از سوی اعضای اروپایی اتحادیه اعلام کرد که کاملا از عقب نشینی یک جانبه آمریکا از عهدنامه سلاح های هسته ای با بُرد متوسط حمایت می کند، درحالی که بسیاری از پایتخت ها (از جمله پاریس و برلن)، درعین آگاهی از ضعف های این عهدنامه، از این کار به شدت انتقاد کردند (۸).
به سوی پیوستن بازور اوکراین
در ورای این نوع دیپلوماسی انگلی، موضوع پیوستن اوکراین به «ناتو» وجود دارد که مشکل زا ترین موضوع این گرایش تاکید بر یک هویت راهبردی، تحت اثر نفوذ فزاینده گروه اول ، « آتلانتیست ها» انجام می شود. در آوریل سال ۲۰۰۸، نشست «ناتو» در بخارست درخواست پیوستن اوکراین را ثبت و اعلام کرد که این درخواست (و نیز درخواست گرجستان) روزی اجابت خواهد شد، بدون آن که تاریخ مشخصی تعیین کند (۹). در آن سال، دولت بوش می خواست بر تصمیم پذیرش اوکراین و گرجستان اِعمال نفوذ و برنامه ای عملی ) برای آن تدوین کند. فرانسه و آلمان که نگران پیش آمدن یک جنگ سرد جدید و جایگزین شدن آن با مشارکت راهبردی درازمدت با روسیه بودند، با آن مخالفت کردند و با حمایت ۱۰ کشور دیگر عضو «ناتو» مانع از انجام آن شدند (۱۰). «انقلاب » میدان و جنگ در دونباس این برنامه عضویت را به تعویق انداخت. در تابستان سال ۲۰۱۷، آقای جنس استولتنبرگ، دبیرکل «ناتو» در دیدار با پترو پوروشنکو، رییس جمهوری اوکراین اعلام کرد که: حمایت از اوکراین در راه داشتن رابطه ای نزدیک تر با "ناتو" ادامه خواهد یافت (۱۱)». میزبان وی با استفاده از این گفته اعلام کرد که «برنامه عمل»ی برای پیوستن کشور خود به «ناتو» دارد. در ۲ فوریه ۲۰۱۹، به رغم مخالفت بیشتر کشورهای بزرگ اروپایی، اوکراین گامی مکمل برداشت و تمایل خود به پیوستن به «اتحاددیه اروپا» و «پیمان اتلانتیک» را در قانون اساسی خود گنجاند.
از آن پس، حمله روسیه در فوریه ۲۰۲۲ منجر به شتاب در راهبرد «ناتو» شد. تناقض های داخلی سازمان در تقابل با شرق (مانند موضوع کج رویهای رژیم ترکیه) اهمیت نسبی یافت. آلمان، به عنوان مرکز ثقل گروه « آتلانتیست ها» از روایت استقلال راهبردی پاریس فاصله گرفت. درس هایی که از تلاطم های دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ و سقوط کابل و «مرگ مغزی» «ناتو» گرفته شد به نظر دور می آید، بدون آن که برای این مشکلات واقعا راه حلی یافت شده باشد. تا شگفت زدگی بعدی در قاره اروپا.