یکی از پرسشهایی که در عرصه عمومی طی چند سال گذشته تکرار شده این است که اگر انقلاب اتفاق نمیافتاد اقتصاد ایران الان در چه جایگاهی قرار داشت. به این پرسش میتوان از جنبههای گوناگون پاسخ داد اما یکی از معیارهای پاسخگویی به این پرسش میتواند بررسی نظرات افرادی باشد که خود در یک دهه پایانی حکومت پهلوی صاحب منصب بودهاند و بر اساس عملکرد کلی سیستم، آیندهای را برای اقتصاد ایران متصور شدهاند. این شیوهای است که رسول رئیس جعفری پژوهشگر اقتصادی برای پاسخ به این پرسش به کار گرفته است. در گفتوگویی که با ایشان داشتیم، وی در ابتدا نگاه به تاریخ از منظر «اگرها» را نقد میکند و سپس بر اساس آنچه فروپاشی از درون مینامند و در کتاب خود با عنوان «روایت یک فروپاشی» نیز آن را صورتبندی کرده است، چالشهای پیش روی مدیریت اقتصادی کشور را در آستانه انقلاب به تصویر میکشد. خلاصهای از این گفتوگو در ادامه ارائه شده است. 🔺
ما اگر بخواهیم برای اینکه انقلاب نشده بود سناریوسازی کنیم باید ببینیم چه گزینههای دیگری پیش رو بود. با توجه به بیماری محمد رضا شاه یک احتمال این بود که رضا پهلوی طی چند سال به پادشاهی میرسید؛ جوانی ۲۱ یا ۲۲ ساله. در این شرایط نیز باز ممکن بود عراق همان ضعف را در ساختار سیاسی ما حس کند و به ایران حمله کند. توجه داشته باشیم که از زمان رضا شاه این درگیری ها به صورت جدی پیشبینی میشد. گزینه دیگر این بود که در خلا بعد از محمدرضا شاه یک شورش داخلی رخ دهد و جناح چپ و توده ای در آن اوج داستان جنگ سرد حکومت کند. یک گزاره بر سر اینکه چرا انقلاب اتفاق افتاد این است که کشورهای اروپایی به این جمع بندی رسیدند که ادامه وضع موجود ممکن نیست و حتما به شورش داخلی و تغیر رژیم میرسد و بین گزینههای جایگزینی که وجود داشت مانند تودهایها و مذهبیها به این نتیجه رسیدند که حکومت مذهبی خطرش برای غرب کمتر از حکومت تودهای و کمونیستی است. البته ساختار فرهنگی ایران هم چیز دیگری اجازه نمیداد. بنابراین به دلیل بیماریایی که شاه داشت و قابل پیشبینی بود گزینه های پیش رو پیچیدهتر و بهتر از این انقلاب و جنگ نبود و در هر حالتی که به آن فکر کنیم ممکن بود اتفاق بهتری رخ ندهد.
اما در پاسخ به سوال اصلی باید بررسی کنیم اقتصاد ایران در دهه ۵۰به سوی چه مسیری می رفت. در این باره دو روایت میتوانیم داشته باشیم؛ یک روایت معروفی است که می گوید بعد از رشد چشمگیر دهه ۴۰ که به همت عالیخانی و تیمش و مدرنیزاسیون در صنایع رخ داد و رشد دو رقمی اتفاق افتاد وفور درآمد نفتی باعث شد عقلانیت و برنامهریزی کنار گذاشته شود و فساد گستردهای در اقتصاد ما روی داده و ریخت و پاش عجیب و غریب داشته باشیم. این روایت چند شاهد مثال دارد. خود شاه در روزنامه اطلاعات مورخ سوم آبا ن ۱۳۵۵ میگوید اگر دوباره درآمد نفتی داشته باشیم پولهایمان را آتش نخواهیم زد. دلارهایمان را آتش نمی زنیم. نکته دیگر که در همین راستا می گوید این است که اگر پول ها بیاید دیگر اجازه نمیدهیم لاشخورها به ما طرح پیشنهاد بدهند. بعد می گوید نه راه داریم، نه سیمان و جاده و باید ظرفیت جذب را ارتقا داده و روی زیرساخت کار کنیم. این عبارت شاه به اضافه گفتههای دیگران از دهه ۵۰ نشان دهنده این است که در آن سالها عقلانیت کنار گذاشته شده و ریخت و پاش زیاد و فساد زیادی در قراردادهای نظامی صورت گرفته بود.
درآمد نفتی کشور بین سالهای ۵۲ تا ۵۷ حدود ۱۲۰ میلیارد دلار است که در مقام مقایسه خوب است بدانیم که کل درآمد نفتی از زمان مظفر الدین شاه تا سال ۱۳۵۲ حدود ۲۵ میلیارد بوده است. این ۱۲۰ میلیارد دلار چیزی حدود ۸۰۰میلیارد امروز است. به گفته خود شاه این رقم در ۵ سال آتش زده شده و شاه می گوید دیگر این کار را تکرار نمیکنیم. این پول سرشار میتوانست تمام ساختارها و نهادها را از بین ببرد. ابتهاج هم می گوید این پول شاه را به قدرت بلامنازع تبدیل کرد و استبدادش را تشدید کرد و باعث شد دموکراسی در کشور از بین برود و نیمچه دموکراسی در مجلس از بین رفت و شاه فکر می کرد مطلقا عقل کامل است.
علم در خاطرات خود در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۵۳ می گوید شاه به این جمعبندی رسیده که کارشناسان کارشان را بکنند و هر چه گفتند عکسش را عمل کنند خصوصا اقتصاددانها. پس شاه تصوری از اینکه کسانی وجود دارند و عقل و درایتی دارند نداشت. اقتصاددانانی که شاه می گوید باید عکسش عمل کرد، عالیخانی، مجیدی، فرمانفرمایان، ابتهاج و ... است. این افراد از نظام تصمیم گیری حذف شدند و نتیجه آن فروپاشی حکومت شد و تبعات بعدی را داشت.
از زاویه دیگر خیلیها از جمله مقدم که در کتاب روایت فروپاشی هم به آن اشاره شد میگوید ما در تدوین برنامه سال ۵۱ در یک گزارش مقدماتی اعلام کردیم این شکافهای اجتماعی در حال گسترش و اوضاع خوب نیست.
در اصلاحات ارضی اشتباه کردیم و کشاورزی افت کرده و نتوانستیم تعادل منطقهای برقرار کنیم و میگوید ممکن است این قضیه تبعات جدی داشته باشد اما شاه می گوید باز اقتصاددانان ما از این قضاوتها کردند! پس عدهای معتقدند از دهه 50 اوضاع خراب شد اما عده دیگری مانند مقدم معتقدند از اصلاحات ارضی اوضاع خراب بود.
اصلاحات ارضی و هیچ کدام از آن اصول انقلاب شاه و ملت در چارچوب برنامههای توسعه نبود. برنامه سوم تدوین شده بود و چندماه بعد اصول انقلاب شاه و ملت ابلاغ شد که در ابتدا ۶ اصل بود که بعدها ناگهان تا ۲۰ اصل رفت و هیچ کار کارشناسی رویش انجام نشده بود. شاه عاشق طرحهای چشمگیر و قوانین مدرن بود اما به آن قوانین عمل نمی کرد. باهری می گوید شاه عاشق قوانین مدرن بود اما هر جا می دید این قوانین دست و پایش را بسته از آن عبور می کرد.
دهه ۵۰ دهه سقوط اقتصادی بود و به عبارت دیگر این سقوط از دهه ۴۰ آغاز شده بود.
شما می گویید با همه این مشکلات اما اگر انقلاب رخ نمی داد و هزینههای آن به کشور تحمیل نمیشد الان وضعیت کشور چگونه بود؟ من میتوانم مبدا را بسیار عقبتر ببرم و بگویم اگر رضا شاه علیه حکومت قاجار کودتا نمیکرد و تغییر رژیم رخ نمیداد چه اتفاقی میافتاد؟ احمد شاه، شاه مشروطه بود، دولت هم سرکار بود و داشتند کار می کردند و خود رضاشاه رئیس الوزرا بود و طبق قانون اساسی مشروطه شاه کارهای نبود و احمدشاه هم دخالتی در امور نمیکرد و می توانستیم این سیستم را پیش برویم. مجلس سرکار بود و قانون مشروطه هم بود چرا از آنجا اگرها را شروع نکنیم؟
چرا نگوییم اگر در شهریور ۲۰ که رضاه شاه رفت با همان ترکیب فروغی اعلام جمهوری می کردیم. ممکن است هزار اتفاق دیگر میافتاد. اگر شاه علیه دولت دکتر مصدق کودتا نمی کرد چه میشد؟ این هم یک اگر دیگر است. اگر کودتا نمی کرد دولت ملی سرکار بود و کارش را می کرد.
اگر شاه بسیاری از اصلاحات را انجام می داد؟ اگر شاه در این سو قصدی که در دهه ۲۰ شده بود کشته میشد؟ تمام این اگرها را میتوان مطرح کرد. مسئله بعدی درباره اینکه اگر انقلاب نشده بود چه رخ می داد باید روی این موضوع ورود کنیم که مگر انقلاب شد؟ ما انقلاب به آن معنا نداشتیم. صورت بندی انقلابها در دنیا با هر انقلابی متحول میشود. این تحلیل هم وجود دارد که اتفاقاتی که افتاد فروپاشی بود. خلا قدرت به وجود آمد و شاه رها کرد و رفت و عدهای نظم جدید را مستقر کردند. انقلاب به معنای آنکه در وقایع مشابه داریم که در آن شورش تودهها رخ می داد در ایران به این معنی نداشتیم و خیلی سریع رخ داد و غیر خشن بود. من هم معتقدم در سال ۱۳۵۷ انقلاب رخ نداد و فروپاشی بود و حکومت به نقطهای رسیده بود که ادامه وضع موجود برایش ممکن نبود. برای این داستان شواهد زیادی برقرار است. خود علم در خاطراتش چند بار اعلام می کند این وضع ممکن است به انقلاب و فروپاشی حکومت منجر شود. عالیخانی در خاطراتش مینویسد که این روند وضع موجود را من فکر می کردم قابل ادامه نیست. مقدم که قائم مقام سازمان برنامه بوده سال ۵۰ پیشبینی می کند که اوضاع بسیار خراب است و نابرابریها به شدتی است که منجر به انقلاب میشود. پس خیلیها از قبل این را پیشبینی می کردند که لاجرم تغییر و دگرگونی جدی رخ میدهد. حتی در خاطرات محمد باهری داریم که می گوید علم روزهای آخر که در بیمارستان بستری بود نامهای به شاه نوشت و گفت اوضاع خییلی خراب است و قابل کنترل نیست و باید زودتر کارهایی بکنید.ولی شاه هویدا را صدا میزند و نامه علم را نشان میدهد و میگوید من فکر می کنم علم به لحاظ جسمی ضعیف شده ولی عقلش هم دچار زوال شده است. پس نکاتی هست که نشان میدهد انتخاب دست ما نبوده و انقلابیون یا پنجاهو هفتیها با یک منوی باز رو به رو نبودند که بگویند دموکراسی، انقلاب، تسلط کشور خارجی و ... می خواهید و آنها انتخاب کنند. اتفاقات به سرعت پیش رفت و میتوان گفت کمترین نقش را در این میان پنجاه و هفتیها و مردم داشتند. اینها به نظرم نه پیشبینی جدی از انقلاب داشتند و نه اینکه میدانستند عواقبش چیست. خاطرات برادر اقبال که نخست وزیر و رئیس شرکت ملی نفت بوده می گوید برادرم پیش شاه رفته بود و به او توضیح داد که اوضاع خیلی خراب شده ولی شاه گفت آقای اقبالی این ممکلتی نیست که ۱۵ سال پیش شما درونش نخست وزیر بودید و من می دانم که جامعه عوض شده و خودم بهتر تشخیص میدهم. پس قابل پیش بینی بود و همه میدانستند اتفاقاتی دارد رخ میدهد خیلیها برای جلوگیری از این وضعیت تلاش کردند اما شاه کار را به جایی رسانده بود که اجتنابناپذیر بود.
این سوال شما را عالیخانی هم جواب میدهد. از او میپرسند اگر انقلاب ۵۷ رخ نمیداد یا شاه محکمتر ایستاده بود چه میشد؟ می گوید چیز خاصی رخ نمی داد و با تاریخ دیگری نظم مستقر دچار فروپاشی میشد. چون کسی نبود و کسی هم به دیگری اعتماد نداشت. پس میتوانیم بگوییم اگر انقلاب ۵۷ نشده بود به لحاظ تئوریک ممکن است غلط باشد. اتفاقهایی در حال رخ دادن بود که همه به این نقطه میرسید که انقلاب یا فروپاشی پهلوی اجتناب ناپذیر بود.
سوال بعدی این است که انقلاب چه هزینهای داشت؟
انقلاب باعث از بین رفتن نظم مستقر شد. مجاهدین با خشونتهایی که اعمال کردند باعث بسته شدن فضای جامعه شدند. جنگ هم مزید بر علت شد. به طور مثال بخش زیادی از درامدهای نفتی بین سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ که بالغ بر ۸۰۰ میلیارد امروزی بود تبدیل به تانک و ابزار ارتش شده بود و نیروی انسانی نیز در این فرایند چند ساله از بین رفت و بخش زیادی از این نیروی انسانی یا حذف شدند یا از کشور رفتند. بخش زیادی از جوانان ما درگیر جنگ بود و بخش زیادی هم شهید و مجروح شدند. تعداد زیادی خانواده نیز لطمه دید. تبعات انقلاب نیز حتما جنگ و یک دست سازی و مسائلی بود که تجربه کردیم. کسی از این شرایط خوشحال نیست اما این بدین معنی نیست که انقلاب را زیر سوال ببریم و بگوییم اشتباه بوده است. معلم اصلی انقلاب شاه بود که با عدم درک درستش از شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشو و نداشتن یک برنامه جامع باعث شد که کشور به نقطهای برسد که کل سرمایه هایش از بین برود. تا دهه ۵۰ بیانیههایی که صادر می شود نشان دهنده انتقادات به دولت است اما شاه کاری کرد که در نهایت خودش نوک پیکان قرار گیرد.