به هر دوره ای٫ از پس از تاخت تازه بیگانگان به کشورمان می نگریم می بینیم که رهبران و نوکر بیگانه جز توسری زدن به مردم. و جز تحمیق مردم٫ وسیله گروه مفت خور فرمانروا و دین فروش و قشری چپ گرای و راست گرای، جز قلدری وزورگویی، چیزی نصیب ایران و ایرانی نشده است.
و گهگاه یک تن قهرمان سربلند میکرد و ایران را یکپارچه می ساخت. باز هم شمشیر خونریزاو برق ترسناکش بر سر مردم بود. منتها آن قهرمان ازنیروی همین مردم و فرزندان همین مردم سود می برد و از آنها برای نیرومند کردن و آزادی سرزمین ایران بهره می گرفت.
یعقوب لیث و نادرشاه افشار را می توان در این رده نام برد. ولی همین کسان نیز سخن آخررا خود میزدند. بهرروی، در سال 1283 و 1284 خورشیدی، سیاست جهانی براین پایه چرخید که مردم را به سوی حق خواهی و درخواست حقوق ملی و واقعی خویش بپا دارد.
این جوشش و جنبش پس از مرگ ناصرالدین شاه (ترور او) و پادشاه شدن مظفرالدین شاه که مردی پیر و رنجور بود، پا گرفت و سیاست جهانی براین تعلق گرفت که ظاهرا! مردم را در حکومت صاحب حقی! بکند. مردم که هرگز باور نمی کردند حقی!! داشته باشند. جنبیدند. ولی ناگهان روشن نشد که چگونه برخی از آخوندها که همیشه پشت سر شاهان قاجار بودند و جلوی پیشرفت و ترقی و آگاهی های مردم را می گرفتند ناگهان حس مردم خواهی و پیشرفت و عدالتخانه شان جنبید و در آغاز سید جمال الدین اصفهانی به هواداری از عدالت (مجلس) پشتیبان مردم شد و خوب که مردم را تحریک کردند. دو آیت الله دیگر، سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی که در رده بالاتری قرارداشتند پشتیبان مردم شدند و ملت خواه گردیدند. درگیری ها هر روز بیشتر می شد و آخوند شعله را تیزتر می کرد و مردم به این دو آیت الله لقب «سیدن شریفین» دادند و پیرو دستورهای آنان شدند.
در این هنگام سفارت انگلیس هم دست به کار شد. درهای سفارت را باز کردند. دیگ های بی شمار پلو و خورش در سرتا سر خیابان ها و راهروهای دراز سفارت بر روی اجاق ها قرار گرفت و سفارت انگلیس اعلام داشت که برای پذیرش مردم مظلوم! و مستاصل! ایران درهایش باز است!
از سوی دیگر سلطنت طلبان نیز بیکار نبودند و نمی خواستند به این آسانی اززیر سایه ی قدرت شان بیرون بیایند. ولی گام به گام واپس می نشستند. تا جایی که مردم عزل عین الدوله صدراعظم (نخست وزیر) مظفرالدین شاه را خواستار شدند.
البته مظفرالدین شاه دربار٫ نخست زیر بار این درخواست نرفت و عین الدوله اعلامیه داد که اعلیحرت همایونی با افتتاح عدالتخانه موافقند به شرط آنکه نمایندگان مردم در آنجا وارد سیاست!! نشوند.
باز غوغا بالا گرفت و با دادن کشته های فراوان از سوی مردم، سرانجام در تاریخ 14 امرداد 1284 خورشیدی فرمان مشروطیت به امضای مظفرالدین شاه رسید. و مردم پنداشتند که براستی صاحب رای و صاحب مجلس شورای ملی شدند.
غافل از اینکه به موجب تصویبنامه مجلس موسسات. این مشروطیت میان آخوندها و شخص شاه! تقسیم شد.
می گوئید چگونه؟! بفرمائید!!
اصل اول متمم قانون اساسی : مورخ 29 شعبان 1325 ه.ق. مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد.
اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله المثالهم.
اصل بیست و هفتم:قوه اجرائیه که مخصوص پادشاه است، یعنی قوانین و احکام بتوسط وزراء و مامورین دولت به نام نامی اعلیحضرت همایونی اجراء می شود.
اصل سی و پنجم: سلطنت ودیعه ایست که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده. (یعنی مردم دو دستی این موهبت الهی را برای خود نگه نداشتند و آن را به شخص شاه دادند).
«در اینجا شایسته است بگویم که این واژه ی (موهبت الهی)!! ازباورهای مسخره شیعیان آخوندی ریشه گرفته که ملاها می گویند این موهبت رهبری که از آن امام عصر مهدی است. درنزد رهبران دینی تا ظهور حضرت امانت است و به روحانیت داده شده که فعلا تا ظهور حضرت به شاه تفویض!! می شود. یعنی اینکه یک آخوند جلمپز بعدها آمد و این تفویض را از شاه پس گرفت و خود حضرت امام دجال، جانشین مهدی شد. و هنوز هم هست!!»
اصل چهل و چهارم: شخص پادشاه ازمسئولیت مبری است و وزراء دولت در هر گونه امور مسئول مجلسین هستند (یعنی هر کاری بکند بازخواست نخواهد شد).
اصل پنجاهم: فرمانروائی کل قشون بری و مجری با شخص پادشاه است.
اصل پنجاه و یکم: اعلان جنگ و عفو صلح با پادشاه است.
اصل چهل و ششم: عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همایونی پادشاه است.
اصل چهل و هفتم: اعطای درجات نظامی و نشان و امتیازات افتخاری مختص شخص پادشاه است.
حالا این مقام با این همه اختیارات از «مسئولیت!» مبرا است!! و کسی حق ندارد از او بازخواست کند.
-سپس بازاصل هفتادم قانون اساسی می گوید: مجلس به فرمان اعلیحضرت شروع به کار می کند و می نویسد: «نخست وزیر» بر پایه توشیح اعلیحضرت مستقر می شود. و نخست وزیر و وزرا در برابر شخص شاه مسئولند!!.
-بعد، باز هم قانون اساسی می گوید: شاه حق دارد (مجلسین شورا و سنا را) منحل کند!
-بعد می گوید: پس ازانحلال به فرمان شخص شاه انتخابات برپا می شود (تا رای مالیده شده ی مردم دوباره به صندوق ها ریخته).
-آنگاه باز دوباره متوجه می شود که مبادا دل نازک آخوندها آزرده شود!! بخشی دیگر از مشروطیت را پیش پای آخوند می اندازد و در اصل پنجاه و هشتم قانون اساسی می آید: که هیچ یک از قوانین مجلس نباید مخالف با مبین اسلام باشد و گرنه از درجه اعتبار ساقط است!
-آنگاه باز به اصل های بزرگ نخستین قانون موسسان باز می گردیم که می گوید:
همه ی مصوبات مجلسین، زمانی قابل اجراست که به تصویب پنج تن از علمای اعلام و حجج اسلام شیعه برسد.
-باز در متمم قانون اساسی آمده است که مجلس سنا، از سی تن نماینده از تهران . و سی تن دیگر نماینده از دیگر استان های ایران برپا می شود. که ازاین سی تن نماینده تهران را پانزده تن شخص شاه . و پانزده تن دیگر را مردم! انتخاب می کنند و همچنین از سی تن نمایندگان دیگر استان ها را نیز پانزده تن شخص شاه. و پانزده تن دیگر مردم استان های دیگر برمی گزینند.
روشن نیست چرا. چهل (یا هشتاد) میلیون ایرانی نباید به اندازه ی شاه قدرت انتخاب داشته باشد و چرا تهران فقط به تنهایی باید سی سناتور داشته باشد و دیگر شهرها و استان های ایران هم سی تا؟! چرا قدرت انتخاب یک تن (شاه) برابر است با همه ی ملت ایران؟!!
تازه خنده آور آنکه، با اینکه قدرت انتخاب سی سناتور را فقط به یک تن( شاه) داده بودند باز عطش بت سازی شان پایان نگرفت و اختیار انحلال مجلسین را نیز به شاه دادند!
آیا جز این نیست که (انتخابات مردمی! 1284 به اصطلاح مشروطه نصیب «شاه و شیخ» بشود؟! و آیا قانون مسخره جمهوری آخوندی جز کاریکاتوری تهوع آور و مسخره از همان انقلاب دست کاری شده مشروطیت، چیز دیگری هست؟!
ملت! هوشیار باشید. هوشیار باشید! که باز دوباره در آینده نزدیک کلاه تازه ای سرتان نگذارند و کلاه قانون موسسان دیگری تا روی گوشتان فرو نرود!
غلامحسین بهادر 2018/15/8
برابر با ۲۴/مرداد/۱۳۹۷