محمدعلی عمویی پرسابقهترین زندانی سیاسی ایران در کتاب خاطرات پس از انقلابش که به تازگی منتشر شده است، جزئیات تکاندهندهای از شکنجه در زندان جمهوری اسلامی ارائه میدهد که روزانه به صور
"جیره"، صبح، ظهر و شب تحمل میکرد: "هر جلسهای که من را به اتاق شکنجه میبردند و روی تختخواب میبستند، پیش از این که اولین ضربه را به کف پای من بزنند، هر دو بازجو[برادر احمد و برادر صابر] دست به دعا بر میداشتند و بلند میگفتند پروردگارا تو گواهی ما برای عظمت اسلام. با همین نوا ضربه شلاق وارد میشد."
تصویری از اتاق کابل و شکنجه در زندان توحید؛ این بازداشتگاه در دهه شصت محل نگهداری زندانیان سیاسی از جمله محمدعلی عمویی بود
محمدعلی عمویی عضو حزب توده که ۲۵ سال در زندان شاه حاضر به ندامت نشده بود، درباره شکنجههایی که او را واداشت مدت کوتاهی پس از بازداشت پس از انقلاب به اعتراف اجباری تن دهد، میگوید "فکر میکردند هر قدر خشنتر رفتار کنند، هر قدر ضربات را شدید و هر قدر تعداد شلاقها را بیشتر بزنند، ثواب بیشتری میبرند". علاوه بر آقای عمویی، بسیاری از زندانیان سیاسی دهه شصت نقل میکنند بازجوهایشان با وضو وارد اتاق شکنجه میشدند و اعمال خود را خدمت به اسلام و نظام اسلامی میدانستند.
در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷، آزادی زندانیان سیاسی و منع شکنجه یکی از شعارها و خواستهای اصلی معترضان بود. اما در فاصله کوتاهی پس از انقلاب، موارد متعددی از شکنجه و نقض حقوق متهمان گزارش داده شد.
تصرف اوین در جریان انقلاب ۱۳۵۷؛ آزادی زندانیان سیاسی و منع شکنجه یکی از شعارها و خواستهای اصلی انقلابیون بود
این در حالی بود که بلافاصله پس از انقلاب موضوع منع شکنجه به گفتوگوهای مجلس خبرگان قانون اساسی راه یافت و در یکی از اصول این قانون مدون شد.
مشروح مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی برای تصویب اصل منع شکنجه، شمایی از حال و هوای آن دوران به دست میدهد.
اغلب نمایندگان خبرگان قانون اساسی از جمله محمد بهشتی و حسینعلی منتظری، ابوالحسن بنی صدر، محمد یزدی و موسوی تبریزی از موافقان سرسخت تصویب این اصل بودند.
اما در همین مذاکرات، یک اقلیت مخالف هم وجود داشت. از جمله آیتالله علی مشکینی که با طرح مثالهای واقعی یا فرضی استدلال میکرد در مواردی همچون برخورد با قاتل مرتضی مطهری باید دست بازجو باز باشد، آن هم با این استدلال: دفع افسد به فاسد.
تصویری از راهروهای زندان توحید که پس از انقلاب بازداشتگاه موقتی بود که مخالفان در آنجا بازجویی و شکنجه میشدند
همین استدلال "دفع افسد به فاسد" در سال ۱۳۸۱ مبنای مخالفت شورای نگهبان با "طرح منع شکنجه" مجلس ششم شد..
این استدلال شورای نگهبان در واقع امتداد رویکرد عملی بود که از دهه ۶۰ آغاز شده بود و دست نهادهای امنیتی و قضایی ایران را بازگذاشته بود تا علیه متهمان به شکل گسترده و سیستماتیک، به شکنجه متوسل شوند.
احکام شرعی جایگزین نظام حقوقی
منیره براداران، زندانی سیاسی دهه شصت و نویسنده کتابهایی درباره زندان و شکنجه به بی بی سی فارسی میگوید: "اینکه به فاصله کوتاهی پس تصویب اصل منع شکنجه در قانون اساسی، استفاده از شکنجه به یک قاعده تبدیل میشود، تا حد زیادی به این بر میگردد که از اوایل سال ۶۰ به بعد مقولات قضایی رنگ اسلامی میگیرد و به شکنجه هم لباس اسلامی میپوشانند".
سال ۱۳۵۹ ابوالحسن بنی صدر، نخستین رئیس جمهوری ایران، به طور علنی از شکنجه در زندانها و نقض قانون اساسی انتقاد میکند و خواستار تشکیل کمیسیونی برای رسیدگی به وضعیت زندانیان میشود.
این انتقادهای آقای بنی صدر در ۲۸ آبان ۱۳۵۹ و در گردهمایی مشهور روز عاشورا در میدان آزادی بیان شد. اما شخص آیتالله خمینی، رهبر وقت و بنیانگذار جمهوری اسلامی، ضمن انتقاد از آقای بنی صدر، او را به حرمت شکنی در روز عاشورا متهم و با تشکیل کمیسیونی وجود شکنجه را نفی کرد.
آقای بنی صدر اما گزارش کمیسیون را نمیپذیرد. و در همین دوران چهار صد عکس از شکنجه متهمان سیاسی را به نماینده عفو بین الملل تحویل میدهد.
اعتراضهای آقای بنی صدر آخرین میراث باقی مانده از فضای مخالفت با شکنجه در حال و هوای روزهای انقلاب بود.
ورود به دوران "شلاق، دستبند قپانی و قبر"
تا کنون دهها جلد کتاب از خاطرات زندانیانی منتشر شده است که از تجربه شکنجه در سالهای دهه ۶۰ روایت میکنند.
منیره بردران زندانی سیاسی دهه شصت میگوید "از تابستان سال ۱۳۶۰ به بعد شکنجه قاعدهای همگانی بود و پای هر کس به زندان میرسید شکنجه میشد. اما اسم شکنجه تغییر داده بودند. به شکنجه لباس دینی میپوشاندند. آنها به شکنجه فیزیکی تعزیر و به شکنجه روانی ارشاد میگفتند".
در روایتهایی که از زندانیان سیاسی بر جا مانده، آنها نقل میکنند که بازجویان اعمال خود را "تعزیر" میخواندند و استفاده زندانیان از کلمه شکنجه خود مستوجب مجازات بود.
زندان توحید که پس از انقلاب مورد استفاده قرار گرفت، پیش از انقلاب با عنوان کمیته مشترک در اختیار ساواک بود؛ این زندان در سالهای اخیر به "موزه عبرت" تبدیل شده است
محمدعلی عمویی در بخشی از کتاب خاطراتش "صبر تلخ" تعریف میکند در دوران شکنجه در دیدار با "حاج امین" که گمان میبرد رئیس زندان توحید (کمیته مشترک پیش از انقلاب) است، در خصوص شکنجههایش اعتراض میکند. حاج امین اما در پاسخ میگوید "نه، برادرهای ما شکنجه نمیدهند، این تعزیر است". آقای عمویی به او پاسخ میدهد "شما هر اسمی میخواهید روی آن بگذارید. شلاق زدن و خون آلودکردن پا و زدن تا جایی که دیگر تحمل وجود نداشته باشد، میخواهد اسمش تعزیر باشد، میخواهد اسمش نوازش باشد، هر اسمی باشد، این شکنجه است".
در زندان دهه شصت، کابل زدن به کف پا که مرکز تجمع اعصاب بدن است، یکی از رایجترین و دردناکترین شکنجههای فیزیکی بود.
بر اساس زندانیان، بازجویان برای اعمال این شکنجه از قاضی و حاکم شرع حکم دریافت میکردند.
به گفته منیره برداران استفاده از کلمه "تعزیر" به هنگام زدن شلاق به عبارتی "دست بازجو را باز میگذاشت تا هر اندازه که میخواهند ادامه دهد".
محمدعلی عمویی میگوید در دوران جمهوری اسلامی بازجویانش زمانی که او را با تسمه به تخت بسته بودند و به کف پایش کابل میزندند، در بدعتی که حتی در زمان شاه تجربه نکرده بود، در دهانش پتو میکردند و روی سرش مینشستند تا احساس خفگی کند. بدین ترتیب زندانی نمیتواند از طریق فریاد زدن و تقلا کردن، اندکی هم شده، بر درد فائق آید.
محمدعلی عمویی نزدیک ۳۷ سال را در زندانهای شاه و بعد جمهوری اسلامی گذراند؛ او در زندان جمهوری اسلامی زیر شکنجه سکته کرد و مجبور به اعتراف اجباری علیه خود شد
اما کابل و شلاق تنها به اصطلاح "تعزیر" رایج نبود. وقتی که کف پا متلاشی میشد، "دستبند قپانی" روش دیگر بود.
آقای عمویی توصیف میکند: "وقتی وضع پایم خیلی بد میشد به جای خواباندن دستبند قپانی میزدند.. یک دست را از بالا میبرند پشت سر، یک دست را از پایین میآوردند کمر، به قدری که آرنجها را به هم فشار میدهند تا مچها از پشت به همدیگر برسند. بعد یک دستبند میزنند و همانطور ساعتها نگه میدارند. آدم احساس میکند جناغ سینهاش میخواهد بشکند بیرون بیاید. واقعا احساس میکند دارد میشکند".
اما دستبند قپانی یک مرحله دیگر هم داشت و آن شکنجهای است که زندانیان از آن به عنوان "پاندول" و آویختهشدن از سقف یاد میکنند.
آقای عمویی میگوید "شما نمیدانید پاندول شدن با دستبند قپانی و آویخته از سقف یعنی چه شلاقها و دستبند قپانی فشار میآورد ولی این چیز دیگری بود".
آقای عمویی توصیف میکند که "زنجیری به سقف آویزان بود که با حلقه به دستبند که از پشت به مچهای من زده بودند وصل کردند و من آویخته شدم. آنقدر که به زحمت نوک پنجهام را میتوانستم به زمین بکشانم. آن وقت او [بازجو] دستش را میگذاشت پشت من و من را هل میداد به جلو و رها میکرد. مثل پاندول جلو میرفتم و بر میگشتم".
اما این پایان شکنجه نیست. آقای عمویی که بیش از سه دهه در زندان بوده میگوید از آنجایی که بازجوها عجله دارند زود به نتیجه برسند، در همان حالت پاندول، "شلاق را بر میدارند درست مثل یک لاشه گوسفند که در قصابی آویخته است"، با شلاق میزنند.
منیره برادران که از مهرماه سال ۱۳۶۰، به مدت ۹ سال در حبس بود، میگوید "شکنجه فیزیکی و جسمی در تمام طول دهه شصت ادامه داشت. اما اوج شکنجهها در فاصله سالهای ۶۰ تا ۶۳ بود. زمانی که اسدالله لاجوردی رئیس زندان بود. در آن دوره شیوه های غیرقابل تصوری ابداع شد. از جمله ایزوله کردن زندانیان و قطع رابطه با اطرافیان. نشاندن در جایی مثل تخت برای روزها و هفتهها و ماهها. بدون هیچ حرکت وصحبتی. این شیوههایی بود که خود من در زندان قزل حصار تجربه کردم".
اشاره منیره برادران به شکنجههایی است که در خاطرات زندانیان سیاسی با عنوان "قبر" و "تابوت" یا "قفس و جعبه" یاد میشود و هدفش نه دستیابی به اطلاعات زندانی بلکه شکستن زندانیان سر موضع است. آنچه به زعم بازجویان "ارشاد" یا "توابسازی" نام داشت.
خانم برادران میگوید "این شیوهها برای تخریب روان زندانی بود که بسیار فاجعه بار بود. خیلیها تعادل روانیشان را از دست دادند. خیلیها هم توانستند با کمک همبندیانشان خود را ترمیم کنند".
شکنجههای منجر به قتل
اما شکنجه در زندانهای "جمهوری اسلامی ایران" تنها به پیامدهای فیزیکی یا روانی دراز مدت بر روی زندانیان منحصر نشده است. در موارد متعددی، زندانیان یا زیر فشار شکنجه بازجویان کشته شدند یا دست به خودکشی زدند.
محمدعلی عمویی در بخشی از خاطراتش میگوید بازجوها ورزیده کار میکردند و فنی شکنجه میدادند و نهایت ابتکار را به کار میبردند تا خشونت در حد اعلا باشد ولی قربانی زیر شکنجه نمیرد.
با این حال او از بیش از ۱۰ تن از هم حزبیهایش یاد میکند که پیش از دادگاه و در جریان بازجویی، زیر شکنجه جان سپردند: محسن علوی، علی شناسایی، رضا شلتوکی، گاکیک آوانسیان، تقی کی منش، حیدر مهرگان(رحمان هاتفی)، غلامحسین قناعتی، حسن قزلچی، حسین پور و غیره.
اسدالله لاجوردی، موسوی اردبیلی در کنار شمار دیگری از نیروهای امنیتی و انتظامی دهه ۶۰ در بند ۷ زندان اوین
در دهه شصت خبر کشتهشدن زیر شکنجه یا خودکشی زندانیان، چندان به رسانهها درز نمیکرد.
منیره برادران میگوید "در آن دوران نه زمان کشته شدن زندانی را به خانواده اطلاع میدادند و نه زندانی ملاقات داشت. در نتیجه بسیاری از این رویداداهای پوشیده ماند".
مرگ زندانیان زیر شکنجه در سالها و دههها بعد اما بارها و بارها تکرار شد.
در دهه هفتاد، علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده و اکبر محمدی، فعال دانشجویی از جمله زندانیانی بودند که در بازداشت و پس تحمل شکنجه کشته شدند.
در دهه هشتاد زهرا کاظمی عکاس ایرانی کانادایی در محوطه بیرون زندان اوین در شمال تهران، بازداشت شد و پس از چند روز بازجویی بهگونهای مشکوک در زندان بیهوش شد و در بیمارستان جان داد.
در سال ۸۸ نیز محسن روح الامینی، محمد کامرانی و امیر جوادیفر پس از شکنجه شدید، بر اثر شدت جراحات جان سپردند.
در دهه نود، پرونده ستار بهشتی، کارگر و وبلاگنویس ایرانی که در سال ۱۳۹۱ در بازداشگاه پلیس فتا کشته شده بود، بار دیگر مسئله شکنجه زندانیان را در صدر خبرها قرار داد.
در تمام این دوران شمار دیگری از زندانیان نیز هرگز از بازداشتگاه خارج نشدند. گمانهزنیهایی درباره کشته شدن آنها زیر شکنجه و بازجویی منتشر شد اما نهادهای دولتی مدعی بودند آنها در زندان دست به خودکشی زدهاند. کاووس سید امامی پژوهشگر و فعال محیط زیست از جمله این افراد بود.
"جمهوری اسلامی ایران" هرگز وجود شکنجه سیستماتیک در زندانها را نپذیرفت و بارها اعلام کرد که حقوق متهمان بر پایه قواعد قضایی و احکام شرعی تضمین شده است.
با این حال منیره برادران میگوید "نکته مهم این است که به یاد داشته باشیم، تمام این شکنجهها، به حکم شرعی صورت میگرفت و عملی خودسرانه نبود. حکم شکنجه و تعزیر همواره از سوی حاکم شرعی و قاضی صادر میشد".
سال پس از تصویب اصل منع شکنجه در قانون اساسی ایران، سایه شکنجه همچنان بر سر زندانیان سیاسی و غیر سیاسی سنگینی میکند.