«آیا مارکس درست میگفت ؟» این سوالی است که هفته نامه آلمانی اشپیگل با تعجب در آغاز سال مطرح می کند و تصویر مدرن شده منتقد سرمایه و بنیانگذار کمونیسم را در صفحه اول قرار می دهد. با استاد فلسفه فلوریان گولی و جامعه شناس اورور کوچلین در این باره به بحث می نشینیم.
نوشته فلوریان گولی پروفسور فلسفه
مارکس به ما امکان می دهد که برای درک مسائل طبقاتی و رهبری مبارزه ضد نژادپرستی، یک برداشت ماتریالیستی از نژادپرستی داشته باشیم
مارکس تحلیل ماتریالیستی از نژادپرستی را در سه مرحله ارائه می کند. برای درک نژادپرستی، ابتدا باید از مادیت امر اجتماعی شروع کنیم و نه از آگاهی. نژادپرستی در شرایط درگیری بوجود می آید: جنگ، گسترش استعمار، رقابت در میان طبقات مردمی به علت مهاجرت، تنشهای ناشی از تفکیک محلات شهری تحمیل شده بر پایه نژاد و تعلق طبقاتی و غیره. نژادپرستی یک ایدئولوژی است، یعنی تفسیری نادرست از وضعیت درگیری که مشکلات موجود را به صفات منفی فرضی یک گروه نسبت می دهد، تفسیری که با مجموعه ای از تأثیرات آمیخته با نفرت و تحقیر همراه است.
مارکس سپس بر این واقعیت پافشاری میکند که نژادپرستی میتواند برای برخی از کارگران نوعی تسلی روانشناختی، مانند ایدههای مذهبی به ارمغان آورد. کارگر تحت سلطه است، تحقیر می شود، اما نژادپرستی به نظر می رسد با ایجاد احساس «عضو ملت مسلط بودن» به او شأن و منزلت را باز می گرداند. و سپس نقش طبقه حاکم که از طریق رسانه های خود این روند را گسترش می دهد و از نژادپرستی برای ایجاد تفرقه بین کارگران استفاده می کند. مارکس نژادپرستی را نه ناشی از توطئه بورژوازی و نه ساخته و پرداخته سلطه گران می داند. طبقه مسلط از نژادپرستی موجود بهره برداری می کند. و در آن راهی برای ماندن در قدرت از طریق تفرقه افکندن بین کارگران می بیند.
«طبقه حاکم از نژادپرستی موجود از پیش، استفاده ابزاری می کند. و در آن از طریق ایجاد تفرقه بین کارگران، راهی برای ماندن در قدرت می بیند»
چالش ها واهداف چنین تحلیلی چیست ؟ نخست، انتقاد از رویکردهای آرمانگرایانه که نژادپرستی را مربوط به تنگ نظری کسانی می داند که از طبقات پایین میآیند و طعمه انواع فوبیاها تشویش ها و هراسها هستند ، و به بهانه محافظت از نهاد ها در برابر«تنگ نظری» این طبقات، نخبگان ضد اینگونه نژادپرستی را بسیج میکنند. چیزی که بوردیو آن را «نژادپرستی هوشمندان»(۱) نامید. در این شرایط، مبارزه با نژادپرستی اساساً امری آموزشی می شود: برگزاری نمایشگاه در مدارس، دوره های آموزش مدنی، انتشار آثاری در مورد تاریخ نژادپرستی و غیره. ولی رویکرد ماتریالیستی، بدون کنار گذاشتن تفحص در مورد تشریح وضع موجود، قبل از هر چیزهدفش تغییر موقعیت های واقعی ای است که نژادپرستی را تغذیه می کند: جداسازی طبقاتی در شهر، نابرابری وضعیت بین کارگران، کمبود شغل و مسکن و غیره. دوم اینکه، سخنان نژادپرستانه تاثیر گذار است، زیرا بیانگر غرور کسانی است که مورد حقارت قرار گرفت اند. مبارزه با آن از طریق عاطفی چون ایجاد احساس گناه یا شرمندگی اثراتی کاملاً معکوس خواهد داشت. تنها گزینه، بسیج اشکال جایگزین برای غرورهایی است که جناح راست افراطی پیشنهاد می کند. غرورهایی که بتواند مورد توجه همه بخش های طبقات کارگر باشد. و ثالثاً، مبارزه با نژادپرستی در واقع یک مبارزه محوری است زیرا یک قدرت تفرقهانگیز است که بروز «جنبش اکثریت عظیم به نفع اکثریت عظیم» را به خطر میاندازد.
نوشته ارور کوچلین جامعه شناس
فمینیسم مارکسیستی، با محور قرار دادن مسائل اقتصادی، به گفتمان مبارزه علیه سرمایه داری و پدرسالاری پاسخ می دهد.
در شرایط بحران تعمیم یافته نظام سرمایه داری - بحران اقتصادی، بحران بوم شناختی، بحران بهداشتی، بحران سیاسی - می توان از باب روز بودن واقعی مارکس صحبت کرد، زیرا او امروز همچنان تجسم شخصیت اصلی مخالفت با سرمایه داری است. از این رو، مسئله این نیست که با نوشتههای او رابطهای ارتدوکسی داشته باشیم، بلکه بیشتر آنها را بهعنوان نقطهی آغاز و چارچوبی از اندیشه در نظر بگیریم که مانند هر اندیشهای، مستلزم انطباق و تخصیص، بهروزرسانی، و گاه ابطال است.
این رابطه خاص در مورد فمینیسم بسیار حساس است. موج جدیدی از فمینیسم در سطح بینالمللی در مبارزه با خشونت جنسی و جنسییتی در حال رشد است و پیروزیهای چشمگیری از جمله حق سقط جنین در بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین به دست آورده است. اما، پدیدار شدن این موج در زمینه خاص بحران ۲۰۰۸، مسائل اقتصادی را به عنوان امری محوری مطرح می کند و مبارزه با مردسالاری را از مبارزه با سرمایه داری جدا نمی کند: بنابراین فمینیسم مارکسیست می تواند پاسخی به تلاش برای همجوشی مبارزه با مردسالاری و مبارزه با سرمایه داری باشد. فمینیسم مارکسیستی با مارکس فکر میکند، گاهی علیه او، اما همیشه از او شروع میکند.
«اعتصاب فمینیستی بیش از یک اعتصاب برای کار مولد است: این اعتصاب همچنین اعتصابی برای کار بازآفرین است »
در فرانسه، توجه نوینی به نویسندگان فمینیست مارکسیست میشود به ویژه در مورد نظریه بازتولید اجتماعی، که بر اساس آن، مبنای مادی ستم بر زنان در سیستم سرمایه داری، گماشتن آنها به باز تولید کارگران زن ومرد، نسل اندر نسل می باشد(آموزش کودکان، تهیه غذا، مراقبت از خانه و غیره). موفقیت آثار سیلویا فدریچی، از جمله ترجمه اخیر « مارکسیسم و سرکوب زنان»(۲) توسط لیز ووگل، و یا تلاش موسسه نشر انترموند درترجمه فمینیسم کارگری ایتالیائی، همگی، هر یک به شیوه خود گواه این توجه به مارکسیسم است. در حوزه مبارزاتی، ما شاهد ظهور گروههای فمینیستی هستیم که به صراحت مدعی مارکسیسم هستند، از جمله فمینیستهای انقلابی و غیره.
اینگونه است که در می یابیم چرا اعتصاب، سلاح کلاسیک جنبش کارگری، توسط جنبش بینالمللی فمینیستی در آرژانتین و یا در فرانسه توسط هماهنگی ملی فمینیستی، به کار گرفته میشود. اما اعتصاب فمینیستی فرا تر از یک اعتصاب کار مولد است: همجنین اعتصابی برای کار بازآفرین است. از اینرو به سرعت مسئله اعتصاب را در تمام بخش های جامعه مطرح می کند. یک اعتصاب فمینیستی مدام به یک اعتصاب عمومی تبدیل می شود. این امر امروز بیش از پیش منطقی بنظر میآید، در فرانسه اتحاد سندیکاها، روزهای ۷ و ۸ مارس را به عنوان روزهای بسیج علیه اصلاحات حقوق بازنشستگی و شاید بهعنوان نقطه شروع احتمالی اعتصابات مداوم در نظر گرفت. ۸ مارس ۲۰۲۳ می تواند شروع یک اعتصاب عمومی فمینیستی باشد.