آلبرکامو می گوید طاغی کیست؟ انسانی که «نه» می گوید، اما، نه ، گفتن او از بهر انکار نفس نیست. او، چون به نفس خود بیندیشد، «آری» می گوید.
منظور این است که «این وضع بیش از حد طولانی شده است.» یا تا اینجا هر چه بود گذشته، اما دیگر بس است و «طاغی» طغیان می کند، چون هم قاطعانه از تسلیم شدن به شرایطی که تحمل ناپذیرش می داند سر، باز می زند.
حال اگر وضعیت گذشته سرنوشت خود و مردم میهن مان را در سه دوره قاجار شهوت ران، پهلوی فاسد و رژیم سراپا خونریز و ارتجاع دینی را نگاه کنیم برایمان قابل تصور نیست چطور مردم دوران قاجار، تن به حکومت پادشاهان فاسد، شکمباره ، زن باره و نوکر مستقیم انگلیس که حتا حقوق ماهیانه خود را از آن «انگلیس» دریافت می کردند. یا دوران پهلوی پدر و پسر که چگونه با یک اشاره خارجی بر ما گمارده شدند و یا دوران مصرفشان به سر رسید( با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ رضا شاه با همدستی سید ضیاء الدین طباطبایی با برنامه ریزی افسر انگلیسی بنام آیرونساید به قدرت رسید. و با یک نامه کوتاه با متن زیراز سوی انگلیس از کار بر کنار شد. لطفأ از سلطنت کناره گیری کرده ٫ تخت را به پسر ارشد واگذار نمائید. ٫ نسبت به ولیهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد .جالب اینکه در تاریخ ۲۶ شهریور۱۳۲۰ بوسیله یک کشتی انگلیسی به جزیره موریس تبعید شد.جالبتر اینکه پس از نشست گوادلوپ در روز ۱۳ دی ۱۳۵۷ « ویلیام سالیوان »٫ سفیر آمریکا در تهران می گوید؛ اگرشاه بر کنار نشود در۲۲ دی ۱۳۵۷ ارتش کودتا خواهد کرد. بدین ترتیب ٫ تخت سلطنت پسرش هم واژگون شد ) . نهایتا دوران سیاه کنونی که علیرغم عصرروشنگری، دنیای ارتباطات و رشد علم و تکنولوژی، در سایه تزویر و ریا، این همه نسل جوان را یا کشته و یا بی آینده کرده است.
پس شرممان باد که این همه شواهد را به بینیم و طغیان نکنیم. شرممان باد که این همه تزویر و ریا و دین پناهی ضد انسانی و ایرانی را ببینیم و توجهی به گفته های پدر واقعی میهن خود یعنی«-فردوسی-»-- نکنیم و با کمال وقاحت از سویی شعری از وی بخوانیم و از سوی دیگر سر بر آستان دزدان دینی نهیم.
حال باز هم آیا سزاست که به مردم میهن در دوران قاجار نگاه کنیم و بگوئیم چگونه مردم آنها را تحمل می کردند.
باری ،« آلبرکامو» در کتاب طاغی می گوید: در هر طغیانی، انسان درگیر نه تنها از تجاوز به حقوق خود احساس آزردگی می کند، بلکه وفاداری کامل و خود به خودی خویش را به جنبه هایی ویژه از وجود خود تجربه می کند. بدین ترتیب، تلویحا معیار ارزش هایی را به میان می آورد که چنان بدیهی اند که باید به هر بهائی شده محفوظ بمانند. طاغی به مفهوم ریشه ای مرتد است. او که در زیر تازیانه ارباب زورو تزویر ، خود دست به عمل می زد، ناگهان برمی گردد و با او رو در رو می شود، اما آنچه را که شایان ترجیح می داند برمی گزیند و آنچه را شایان ترجیح نمی داند رها می کند. هر ارزشی سبب طغیان نمی شود اما هر طغیانی به گونه ای تلویحی ارزشی را می طلبد. از هر کردار «طاغیانه ای» بیداری آگاهی، صرف نظر از اینکه تا چه حد سرگردان باشد، نتیجه می شود و با دریافت ناگهانی اینکه چیزی وجود دارد که طغیان می تواند خود را با آن هویت ببخشد.
طاغی آماده است شکست نهایی یعنی مرگ را همچون واپسین چاره پذیرا شود، اما حاضر نیست از والاترین تبرک که خود آن را، مثلا، آزادی می خواند، محروم گردد: ایستاده مردن بهتر است از زانوزده زیستن، به علاوه مفهوم گردن نهادن فرد به خیر مشترک هم به میان می آید.
اگر طاغی در عمل به مردن رضایت دهد و هر گاه وضعیت ایجاب کند، مرگ را همچون سرانجام طغیان خویش پذیرا شود نشان می دهد که آماده فدا کردن خویش برای آن خبر مشترکی است که از نظر او از سرنوشت خود او بیشتر اهمیت دارد. او که مخاطره مرگ را به انکار حقوق مورد دفاع خود ترجیح می دهد. ما شاهدیم آن تصدیقی که آمیخته بر کردار طاغیانه است به چیزی تسری می یابد که فرد را چنان، تعالی می بخشد که لذت های خویش جدا می شود و تعقل عمل می یابد.
طاغی، در اصل، سرسختانه از خوار شدن سرباز می زند، بی آنکه خواهان خواری دیگران باشد. طغیان، کردار انسان فرهیخته ای است که از حقوق خویش آگاهی دارد. اما ما نمی توانیم بگوئیم که طغیان تنها مساله حقوق فردی است. روح طغیان در آن روند تفکری جان می گیرد که در نقطه عزیمت خویش بیهودگی این جهان را پذیرفته باشد. تجربه بیهودگی جهان، مایه رنج فرد است. اما با آغاز یک جنبش طغیانی رنج تجربه ای جمعی-ــ تجربه همه کسان ــ می شود.
طغیان فتافیزیکی ابزاری است که به یاری آن، انسان بر وضعیت خویش و تمامی آفرینش اعتراض می کند. این طغیان از آن جهت متافیزیکی است که در هدف های انسان و آفرینش بحث و شک می کند.
طاغی، همزمان با سر باز زدن از پذیرش میرندگی خویش، از پذیرش آن چیزی که او را به زیستن در این شرایط وامی دارد، نیز ، سرباز می زند.
آزادی « این کلام مهیب که بر ارابه ی طوفان نقش بسته»، اصل محرکه همه انقلاب هاست . عدالت، بدون آن برای ذهن طاغی دریافت ناپذیر می شود. اما، زمانی فرا می رسد که عدالت تعلیق آزادی را طلب می کند. پس حکومت هراسی در مقیاس بزرگ یا کوچک ظاهر می شود تا انقلاب را به کمال خود رساند. هر طغیانی بیان غم غربت از بی گناهی و دعوتی به گوهر وجود است. اما روزی غم غربت سلاح به دست می گیرد و مسئولیت تام و تمام را می پذیرد.« پس باید سلاح به دست گرفت. و سایه مرگبار و سیاه رژیم ارتجاع دینی را با آتش سرخ سلاح خود در هم کوبیم ».
بدین سان ، شورش های بردگان، انقلاب های شاه کش (مراد از انقلاب های شاه کش، انقلاب 1789 فرانسه و انقلاب های دیگر است که معانی ایدئولوژیک آن ها به انقلاب فرانسه نزدیک بوده است) و انقلاب های سده بیستم . «کامو» در اینجا به نظریه «هگل» اشاره می کند که می گوید:
به عقیده هگل، حیوانات معرفتی حسی نسبت به جهان بیرونی و درکی از وجود خود دارند. اما معرفتی نسبت به خود ندارند. و همین امر آدمی را از آنان ممتاز می سازد. انسان، تنها، آنگاه که از خویشتن خویش، همچون موجودی معقول آگاه می شود، به راستی متولد می گردد. پس خصیصه بنیادی او «خودآگاهی» است.
روح انقلابی و الحاد دو جنبه یک حرکت رهایی بخش اند. این پاسخ آن پرسشی است که همواره مطرح می شود: چرا جنبش انقلابی خود را به جای آرمانگرایی با «ماتریالیسم» هویت بخشیده است؟ زیرا فتح ملکوت و به بردگی کشیدن مطلق، منجر به سرنگونی تعالی ای که برده داران بیش را در قدرت نگاه می داشت، خواهد شد و با برکشیدن جباران نوین راه را برای ظهور «انسان-ـ سلطان» هموار خواهد کرد.
آنگاه که فقر از میان برود، آنگاه که تضادهای تاریخی به پایان رسد، «خدای راستین، خدای انسانی، همانا ، دولت خواهد بود». پس ( انسان گرگ انسان است )، جای خود را به (انسان خدای انسان است). خواهد داد.
در همین جا توضیح کامل تری از کتاب «خدایگان و بنده »هگل می آورم. به نظر هگل ذهن انسان پس از احراز خودخواهی در حالت بندگی از سه مرحله می گذرد. مرحله رواقی- مرحله شکاکیت و مرحله ای که هگل آن را آقای اندوهبار می نامد. در مرحله رواقی ، بنده در شوق و کوششی که برای آزادی دارد، خوشبین را از پروای آسایش و زندگی مادی می رهاند و از هر چه رنگ تعلق دارد می گسلد. از این رو چون دیگر از هر چیز، از جمله از ارباب و شکنجه و آزار او نمی ترسد، چه بر سر سریر باشد و چه در زنجیر خود را آزاد حس می کند. ولی پیدایست که آزادی او تنها جنبه ذهنی دارد زیرا این وارستگی و بی نیازی او را در عمل از بند فرمانبرداری نمی رهاند و او همچنان بنده می ماند. کناره گیری او از جهان و جهانیان، اندیشه اش را بیش از پیش انتراعی و یا به گفته هگل از هر گونه محتوی و تعینی تهی می کند و به پرسش هایی از این گونه که حقیقت یا خوبی چیست پاسخ های کلی و مبهم می دهد و به همین دلیل که پاسخ های او جنبه کلی و مبهم دارد خود در جهان واقع برای آنها مصداق و ما بازائی نمی یابد، این است که کم کم از مفاهیمی چون حقیقت و خوبی و فرزانگی و فضیلت، دچار ملال می شود و این سر آغاز مرحله دوم یعنی به شکالیت و نسبت انگاری (نهیلیسم) است که در آن بنده، واقعیت جهان را یکسره نفی می کند و همه چیز، از جمله آزادی، را در جهان مرهوم می انگارد. ولی این حالت او را ناآرام برمی گرداند، چون متضمن تناقض است. از یک سو ذهن او جهان را پوچ می داند و از سوی دیگر آگاهی آن از این پوش برایش پوچ نیست بلکه حقیقت دارد.
از این دو گانگی یا دو پارچگی روح مرحله سوم یعنی حالت آگاهی اندوهبار پیدا می شود. در این مرحله انسان به دین پناه می برد تا یگانگی روحی خویش را بازجوید. (منظور هگل از دین در اینجا نخست یهودیت و سپس مسیحت است و آنچه می گوید به طور عمده به تاریخ کلیسای کاتولیک و جامعه ملوک الطوایفی اروپا در قرون وسطی مربوط می شود). او شرح می دهد که ذهن آزاد انسان چگونه در اوضاع آشفته و ناپایدار آن روزگار در پی ثبات و آرامش می گردد و چگونه کلیسا می کوشد میان واقعیت یا حقیقت ابدی و ناایمنی ذهنی انسان رابطه ای برقرار کند ولی ذهن آزاد از مسیحیت نیز خرسند نمی شود، بلکه بر عکس چون با عاطفه دینی در می آمیزد رنج و تلخی دوپارگی روح را بیشتر احساس می کند.
پس به تلاش و جستجوی خود بیشتر ادامه می دهد تا سرانجام به «عقل» دست می یابد و به یاری آن با واقعیت یگانه می شود و این همزمان با آغاز دوره اصلاح (رفروم) و رستاخیز فکری (رنسانس) در تاریخ اروپاست. که به عقیده هگل نشانه آغاز حکومت مطلق عقل بر زندگی آدمی است، ولی عقل در این مرحله جنبه انتراعی دارد و تنها در زمان انقلاب کبیر فرانسه است که به حال انضمامی در می آید.
آدمی با جانبازی در راه برآوردن آرزوی انسانی خود، یعنی آرزوئی که بر آرزوی دیگر تعلق یافته است، انسانیت خود را محقق می کند. پس آرزومند آرزوی دیگری بودن، در واپسین تحلیل، آرزوی این است که ارزشی که من دارم یا «نماینده» آن هم همان ارزشی باشد که مطلوب دیگری قرار گرفته است.
ولی دیگران نیز همین را می خواهند. این است که میان انسان ها پیکار در می گیرد و در این پیکار کسانی پیروز در می آیند که از مرگ نهراسند و در راه سروری خطر کنند. آنان که جان خویش را عزیز می دارند شکست می خورند، پیروزمندان، خدایگان و شکست خوردگان، بنده می شوند.
و برای نشان دادن بیشتر نظریه« نیچه »که «آلبر کامو»، مختصرأ به آن اشاره کرده بود بخشی ازکتاب وی، به نام « دجال »--می-آورم.
نیچه می گوید : من به این غریزه حکیم الهی اعلان جنگ می دهم. همه جا آثار آن را یافته ام. هر کس که خون حکیم الهی را در رگ های خود داشته باشد، از همان آغاز برخورد، نادرست و ناشرافتمندانه ای نسبت به تمام چیزها دارد. احساس رقتی را که از این غریزه سرچشمه می گیرد، ایمان می خوانند. از لحاظ خود شخص چشم بستن قطعی بر همه چیز به این منظور که از دیدار این دروغ چاره ناپذیر رنج نبرد. از این دورنمای اشتباه آمیزی که همه اشیاء را در محدوده آن می بینند، اخلاق، فضیلت، و تقدسی برای خویش می سازد، و وجدان نیک را با خطا دیدن یگانه می کند. پس از اینکه خود را به نام «خدا»، «درستکاری»، «جاودانگی» قدسی ساخت، خواهانست که هیچ دورنمای دیگری ارزشی نداشته باشد. همه جا غریزه حکیم الهی را کند و کاو کرده ام. بسیار دامنگستر و پراکنده و شکل ویژه زیر جلبکی غریب نادرستی است که در روی زمین وجود دارد. هر آنچه حکیم الهی درست می پندارد باید که دروغ باشد: این نیز به تقریب یک محک حقیقت است. این غریزه ژرف حفظ وجود اوست که مانع از این می شود که حقیقت حرمتی یابد یا حتی خود سخن از آن به میان آید. به هر کجا که دامنه نفوذ حکیم الهی برسد، داوری ارزش واژگون می شود و مفاهیم درست و نادرست الزاماً معکوس می گردند. آنچه برای زندگی زیانبخش است در اینجا «حقیقت» نام می گیرد، آنچه آنرا ترقی می دهد و بالا می برد، تائید و توجیه می کند و سبب پیروزی آن می شود خطا نام گرفته است .اگر برحسب تصادف از طریق «وجدان» شهریاران (یا اقوام) حکیم الهی دست های خود را به دنبال قدرت دراز کند، بگذار در این باره که در اعماق چه روی دهد تردید نکنیم.
اراده به هدف، اراده نیست گرایانه، نیازمند قدرت است.
از کتاب دجال فردریش ویلهلم نیچه
باری، نظر سه فیلسوف و بخصوص فیلسوف جسور و سرکش نیچه آورده شد. تا آنچه امروزه با رژیم سیاه و ضد خلقی دینی که مواجهه هستیم ، بایستی طغیان کنیم و بدون توجه به گفته کسانی که می گویند ما که اصالت تاریخی نداریم و یا مسئول نابسامانی نیستیم، بلکه هر کدام از ما درقبال نسل جوان و آینده کشور و بشریت مسئول هستیم و باید تمامی ظرفیت خود را برای سرنگون کردن این رژیم خونریز ارتجاع دینی به کار گیریم .
برای توجه نسل جوان و بخصوص کسانی که طالب آگاهی کسب کردن از شهرمان ( اندیمشک-) هستند. بدانند که نسبت به سرانه جمعیت کل کشور بالاترین آمار پاکترین و رشیدترین جانباختگانی را دارد که جان خود را نثار نسل آینده کردند و در این میان به صراحت می گویم، پس از گذشت قریب نیم قرن هنوز رفتار و از خودگذشتگی محمود قهرمان (رحیم خانی) با توجه به گفته های سه فیلسوف فوق الذکر، بر من خدائی می کند، نه خدای خمینی تا بن استخوان خونخوار ضد خلق.
سئوال: آیا آن انسان خداگونه ای که سه فیلسوف فوق الذکر به طریق فلسفی توضیح دادند. همین محمود قهرمان و امثال وی نیستند؟
نوید می دهم که مانند محمودها در میان جوانان بوده و هست و گسترش خواهد یافت، تا ظلم هست مبارزه هست، و دیر نیست که حکومت لرزان آخوندها ی ریا کار، دزد، جنایتکار به طور تاریخی و برای همیشه سایه شوم و سیاه ارتجاع دینی شان واژگون خواهد شد. و تمامی اثرات مخرب آنها، که هزاران بار از اثرات حمله چنگیز و مغول بدتر است به همت نسل جوان برطرف خواهد شد.
در این راستا به دو نمونه تاریخی اشاره می شود.
1-= مائو در سال 1949 کومین تانک (حزب ملی مردم)، متحد سابقش در جنگ علیه ژاپن، در جنگ جهانی دوم و رقیب قسم خورده اش را شکست داد و قدرت را در چین به دست گرفت.
مامو در چینی به قدرت رسید که 10 درصد جمعیت تیم میلیاردی آن (در آن زمان) معتاد بودند. حزب کمونیست اعتیاد و نه معتادان را « دشمن » خواند. معتادان به عنوان قربانی که احتیاج به کمک دارند معرفی شده و قاچاقچیان به جوخه اعدام سپرده شدند.
مائو نخستین رهبر چین نبود که تصمیم به منع فروش تریاک در کشور گرفته بود. در اواسط قرن نوزدهم حکومت امپراطوری چین تصمیم به منع واردات تریاک در چین گرفت.
در آن زمان مهمترین فروشنده تریاک به چین کمپانی هند شرقی بریتانیا بود. تاجران بریتانیایی خشخاش را در مستعمره هند کشت کرده و تریاک را به چین می فروختند.
تصمیم امپراطور برای منع خرید تریاک منجر به رویارویی نظامی با بریتانیا شد که به «جنگ تریاک» معروف است.
2= بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی، دو عملیات اتمی بودند که در زمان جنگ جهانی دوم به دستور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، علیه امپراطوری ژاپن انجام گرفتند . در این دو عملیات، دو بمب اتمی به فاصله 3 روز بر روی شهرهای هیروشیما و ناگازاکی انداخته شد که باعث ویرانی و کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید. حدود 000/220 نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیر نظامی تشکیل می دادند.
بیش از 000/100 نفر بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال 1945 براثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.
بمباران هسته ای هیروشیما و ناگازاکی تا به امروز تنها موارد استفاده جنگی از سلاح هسته ای در جهان است.
اما موقعیت کنونی این دو کشور (چین و ژاپن) را پهنه جهانی نگاه کنیم و ببینیم چگونه بر آن قائق آمدند. لذا تردید نکنیم که زودتر از حد تصور قا در خواهیم بود که اثرات مخرب حکومت سیاه دینی را پس از سقوط بر طرف و عاملان آن را در دادگاه خلق ، مطابق با منشور حقوق بشر سازمان ملل، به سزای اعمالشان رسیدگی کرد.
به امید آن روز
-حسین بهادر ۲۷ نوامبر ۲۰۱۸ برابر با ۶ آذر ۱۳۹۷